عزیز

وقتی حتی پیشمی دلم برات تنگ میشه

عزیز

وقتی حتی پیشمی دلم برات تنگ میشه

من یڪ בخترم

من یڪ בخترم
وقتی בلم مـے گیرב،
بشقاب ها را نمـے شڪنم
شیشه ها را نمـے شڪنم
غرورم را نمـے شڪنم..
בل ڪسـے را نمـے شڪنم
زورم بہ تنها چیزی ڪہ میرسـב،
این بغض لعنتـے است...!!!

تــــــــو که نباشی …

عاشقی می کنم!
لـــــج می کنم!
بد اخلاق می شوم!
دست خودم نیست …
ساعت و زمان هم ندارد!
تــــــــو که نباشی …
زندگی به کام من تلخ است ..

مگر نشنیدی

آرام بگیر دلم . . .
تنگ نشو برایش . . .
مگر نشنیدی جمله ی آخرش را !؟؟
“ چیزی بینمان نبوده ”

حلالم کنید

اگر روزی ناخواسته دلی را شکستم
حلالم کنید
اگر درب دلی را به رویی بستم
حلالم کنید
اگر کلبه ی مهر را هم نساختم
حلالم کنید
اگر روی دست لطیفی گلی را نکاشتم
حلالم کنید
اگر لای هر برگ کتاب رزی را نذاشتم
حلالم کنید
اگر از صبر بویی نداشتم
حلالم کنید
اگر حرف سردی زدم .چشم بستم
حلالم کنید
اگر خسته بودم صدایی را شکستم
حلالم کنید

دلنوشته

 ندیدن هایم نگذار  پای نخواستن.

هیچ می دانی ندیدن هایم از هراس است

هراس هویدا شدن آنچه که همه ی هم وغم را گذاشته بودم  برای مخفی ماندنش...

حتی از تو...

خوب می دانم غروری داری به انتها

چشمم کور!

من که از روز از اول به غایت دوستت داشتم

تو که همه چیز داری

شاید فقط دل نداری

تو که خود را بزرگ مردی از عرصه عدالتی ...

 

به خدا سوگند دوستت دارم ... اما شاهدی ندارم!!!

عاشق خویش فراموش مکن

عاشقی محنت بسیار کشید/تا لب دجله به معشوقه رسید
نشده از گل رویش سیراب/که فلک دسته گلی داد باب
نازنین چشم بشط دوخته بود/فارغ از عاشق دل سوخته بود
گفت وه وه چه گل رعنا ئیست/ لایق دست چو من زیبائیست
زین سخن عاشق معشوقه پرست/جست در آب چو ماهی از شست
خوانده بود این مثل آنمایهء ناز/ که نکویی کن و در آب انداز
باری آن عاشق بیچاره چو بط/ دل بدریا زد و افتاد بشط
دید آبیست فراوان ودرست/ بنشاط آمد ودست از جان شست
دست وپایی زد و گل را بربود/سوی دلدارش پر تاب نمود
گفت کای آفت جان سنبل تو / ما که رفتیم بگیر این گل تو
بکنش زیب سر ای دلبر من / یاد آبی که گذشت از سر من
جز برای دل من بوش مکن/ عاشق خویش فراموش مکن
خود ندانست مگر عاشق ما / که ز خوبان نتوان جست وفا
عاشقان را همه گر آب برد/ خوبرویان همه را خواب برد

 

بی خبرازحال همدیگر خوابیدن چه سود؟



برمزار مردگان خویش نالیدن چه سود؟

زنده راتازنده است باید به فریادش رسید

ورنه برسنگ مزارش اب پاشیدن چه سود؟

گرنرفتی خانه اش تازنده بود

خانه ی صاحب عزا تاصبح خوابیدن چه سود؟

گرنپرسی حال من تازنده ام

بعد مرگم اشک ونالیدن چه سود؟

زنده را درزندگی قدرش بدان

ورنه مشکی از برای مرده پوشیدن چه سود؟

ساکت نمون ...

ساکت نمون همیشه نازنینم

بهش بگو یه روز عزیزت  بودم

دلت واسه اشکای من نسوزه

بهش بگو من همه چیزت بودم

چی شدچرا دستات داره میلرزه

نترس نمیزارم ازت جداشه

بهش بگو عاشق چشمام بودی

بزار اونم وارد ماجرا شه

بهش بگو یه روز بهم میگفتی

یه لحظه بی من بمونی میمیری

بگو دوسم داشتی به قدر دنیا

وقتی که دستاشو میخوای بگیری

اگه برات سخته بزار من بگم

میخوام بشه مثل خودم دیوونه

اونوقت لیاقت چشاتو داره

اگه بدونه وباهات بمونه

حتی اگه بشکنی پیش چشمام

توی دلم همیشه سربلندی

به حرمت روزای عاشقانم

خوشحالم از اینکه داری میخندی

یه روز شدی تموم هرچه هستی

بی هوا اومدی به دل نشستی

عیبی نداره خوب من بگذریم

هرچی که ساختی خودتم شکستی

 

فقط همیشه یادت بمونه که به قیمت نشکستن خودت منو بدجور شکستی

امیدوارم یه روز یکی همین نشونه ای که از من به همه میدی از عزیزترین کست واست بیاره تا ببینم چه حالی میشی...

 

با گریه میبخشم

زیادی خواستمت اما کنار من چه کم بودی

تو که راهتو جدا کردی چجوری عاشقم بودی

تو گفتی با منی اما یه حلقه توی دستاته

که قبل از تو به من میگه یه عشق دیگه دنیاته

یه عاشق توی این خونه ست که میره رو به نابودی

ولی با گریه میبخشه تورو که عاشقش بودی

تو دل کندی ولی عطرت هنوزم مونده تو جونم

تموم لحظه ها را من بدون تو یه دیــــــــوونم

دارم میمیرم از غصه ولی قلب تو غمگین نیست

نگو نفرین کنم وقتی عاشق اهل نفرین نیست

کسی که عاشقش بودی بهت میگه خداحافظ

دعام پشت و پناه تو.بــــــــــرو دیگه خداحافظ

هیچکی نمیدونه

هیچکی نمیتونه بفهمه که دلم از چی گرفته
هیچکی نمیتونه بفهمه که صدام از چی گرفته
هیچکی نمی مونه تا با من تووی راهم همسفر شه
آخه میترسه که با من, با دلِ من در به در شده

هیچکی نمیدونه که چشمام چرا همیشه خیس خیسه
چرا هیچکی حتی یه نامه واسه من دیگه نمی نویسه
هیچکی نمیدونه که قلبم تا حالا چند دفه شکسته
هیچکی نمیدونه سر راه اون تا حالا چند دفه نشسته

هیچکی نمیتونه بفهمه که دلم از چی گرفته
هیچکی نمیتونه بفهمه که صدام از چی گرفته
هیچکی نمی مونه تا با من تووی راهم همسفر شه
آخه میترسه که با من, با دلِ من در به در شده

هیچکی نمیدونه که چشمام چرا همیشه خیس خیسه
چرا هیچکی حتی یه نامه واسه من دیگه نمی نویسه
هیچکی نمیدونه که قلبم تا حالا چند دفه شکسته
هیچکی نمیدونه سر راه اون تا حالا چند دفه نشسته

آخه توو کلبه ی سوت و کور و تاریکِ قلبم خورشید که جا نمیشه
میدونم اگه تا لحظه ی مرگم بگردم دنبالش پیدا نمیشه

آخه توو کلبه ی سوت و کور و تاریکِ قلبم خورشید که جا نمیشه
میدونم اگه تا لحظه ی مرگم بگردم دنبالش پیدا نمیشه

هیچکی نمیتونه بفهمه که دلم از چی گرفته
هیچکی نمیتونه بفهمه که صدام از چی گرفته
هیچکی نمی مونه تا با من تووی راهم همسفر شه
آخه میترسه که با من, با دلِ من در به در شده

هیچکی نمیدونه که چشمام چرا همیشه خیس خیسه
چرا هیچکی حتی یه نامه واسه من دیگه نمی نویسه
هیچکی نمیدونه که قلبم تا حالا چند دفه شکسته
هیچکی نمیدونه سر راه اون تا حالا چند دفه نشسته

آخه توو کلبه ی سوت و کور و تاریکِ قلبم خورشید که جا نمیشه
میدونم اگه تا لحظه ی مرگم بگردم دنبالش پیدا نمیشه

آخه توو کلبه ی سوت و کور و تاریکِ قلبم خورشید که جا نمیشه
میدونم اگه تا لحظه ی مرگم بگردم دنبالش پیدا نمیشه

  • خسته از زندگی


    خیلی دلم از دنیا پره که دلم میخواد دادددددددددددددددددددددد بزنم و گریه کنم.

    چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگری‌ست...

    love1_98ax_com_3.jpg


    چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگری‌ست


    جای گلایه نیست! که این رسم دلبری‌ست


     

    هرکس گذشت از نظرت در دلت نشست


    تنها گناه آینه‌ها زودباوری‌ست


     

    مهرت به خلق بیشتر از جور بر من است


    سهم برابرِ همگان، نابرابری‌ست


     

    دشنام یا دعای تو در حق من یکی‌ست


    ای آفتاب، هرچه کنی ذرّه پروری‌ست!


     

    ساحل جواب سرزنش موج را نداد


    گاهی فقط سکوت سزای سبکسری‌ست


    گیر کرده ام در گلویت...

    df76e8d59daba422645c91eya8.jpg



    گیر کرده ام
    در گلویت!
    بغض که میکنی
    از هم میپاشم
    چشمهایت را میبندی
    من این جا پشت این پلک ها
    محکوم به باورهای همیشگی ام!
    تو پای میز قضاوتت من را به صد بار مرگ محکوم میکنی
    و من اینجا
    درست زیر پلک های تب دارت
    هزاران بار در هر ثانیه
    م ی م ی ر م!

    شک..

    373942_6724[1].jpg

    دراین بازار نامردی به دنبال چه می گردی؟

    نمی یابی نشانی هرگز از عشق و جوانمردی..

    برو بگذر از این بازار از این مستی و طنازی ..

    اگرچون کوه هم باشی دراین دنیا تو می بازی..

     کاش هرگز در محبت شک نبود..

      تک سوار مهربانی تک نبود..

    کاش بر لوحی که برجان دل است ..

      واژه ی تلخ خیانت حک نبود..

                                                      کاش!!!

    ومن تنها ترین نیلوفر رو به گلستانم...

    بعد دیدار تو

    تو مثل راز پاییزی ومن رنگ زمستانم

    چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم

    تو مثل شمعدانی ها پراز رازی و زیبایی

    ومن در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم

    تو دریایی ترینی ، آبی وآرام وبی پایان

    ومن موج گرفتاری اسیر دست طوفانم

    تو مثل آسمانی مهربان وآبی وشفاف

    ومن درآرزوی قطره های پاک بارانم

    نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته

    به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

    تو دنیای منی بی انتها وساکت وسر شار

    ومن تنها دراین دنیای دوراز غصه مهمانم

    تو مثل مرز احساسی قشنگ و دور ونامعلوم

    ومن درحسرت دیدار چشمت رو به پایانم

    تو مثل مرهمی بر بال بی جان کبوتر ها

    ومن هم یک کبوتر تشنه  باران درمانم

    بمان امشب کنار لحظه های بی قرار من

    ببین با تو چه روئیایی ست رنگ شوق چشمانم

    شبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم

    هنوز ازعطر دستانت پراز شوق است دستانم

    تو فکر خواب گل هایی که یک شب باد ویران کرد

    ومن خواب ترا می بینم ولبخند پنهانم

    تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد

    ومن مرغی که ازعشقت فقط بی تاب وحیرانم

    تو می آیی ومن گل می دهم درسایه چشمت

    وبعد ازتو منم با غصه های قلب سوزانم

    تو مثل چشمه اشکی که از یک ابر می بارد

    ومن تنها ترین نیلوفر رو به گلستانم

    شبست ونغمه مهتاب ومرغان سفر کرده

    وشاید یک مه کمرنگ ازشعری که می خوانم

    تمام آرزوهایم زمانی سبز می گردد

    که تو یک شب بگویی ، دوستم داری تو ، می دانم

    غروب آخرشعرم پراز آرامش دریاست

    ومن امشب قسم خوردم تو را هرگز نرنجانم

    به جان هرچه عاشق توی این دنیای پرغوغاست

    قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم

    بدون تو شبی تنها وبی فانوس خواهم مرد

    دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم

    دلم تورو میخواد...

     

    دلم کسی را می خواهد که دوستم داشته باشد ...

     

    شانه هایش را برای گریستن و سینه اش را برای نهاندن سرم و چشمانش را برای خالی

     

    نمودن غم هایم می خواهم دلم کسی را می خواهد که مرا با هر آنچه هستم

    دوست بدارد .

     

    با تمام خوبی ها و بدیهایم  با تمام مهربانی ها و نامهربانی هایم  دلم کسی را

     

    می خواهد که آفتاب مهر را به قلب خسته ام هدیه دهد  کسی چون تو ...!

                                                     

     

    منتظر نباش

    منتظر نباش  
    که شبی بشنوی  
    از این دلبستگی های ساده ، دل بریده ام
    که عزیز  بارانی ام را  
    در جاده ای جا گذاشتم یا در آسمان ،  
    به ستاره ی دیگری سلام کردم .
    توقعی از تو ندارم ، اگر دوست نداری  
    درهمان دامنه ی دور دریا بمان ، هر جور تو راحتی ... 
    باران زده ی من ، 
    همین سوسوی تو از آن سوی پرده ی دوری  
    برای روشن کردن اتاق تنهائیم کافیست        . 
    من که این جا کاری نمی کنم ، فقط  
    گهگاهان دوست داشتنت را در دفترم حک می کنم ... 
    همین ، این کار هم که نور نمی خواهد . 
    می دانم که به حرفهایم می خندی
    حالا هنوز هم وقتی به تو فکر می کنم  
    باران می بارد.

     عکس های
 عاشقانه و رمانتیک  iranax.ir

                   

    هیچگاه نتوانستم حرف دلم را دردم را برایت بازگو کنم فقط به این دلیل که لحظه با تو بودن برایم با ارزش تر از این بود که با گریه بخواهم قلب نازنینت رو برنجونم من هیچگاه در ذهنم هم تصور اینکه بخواهم ناراحت ببینمت را نداشتم همیشه می گفتم زیباترین زندگی را با او خواهم داشت زیباترین لحظه ها را درکنار هم به نظاره خواهیم نشست من آرزو داشتم ولی اون روز که خدا واسه هرکی یه فرشته گذاشت که سرنوشت هر کسی رو بنویسن فرشته اقبال من بی سواد بود وخطی به بلندای عمق غم برایم حک کردو پر زدو به خدا گفت برایش غم نوشتم.....

    دیشب خون واشک گریه کردم

    دیشب خون واشک گریه کردم

    اگه کم کم وبدون خداحافظی می رفتی دردی  نبود
    اگه دعوا می کردم و می رفتی دردی نبود
    اگه نازتو نمی خریدم و می رفتی دردی نبود
    اگه بدی می کردم و می رفتی دردی نبود
    اگه به آینده امیدوارم نمی کردی و می رفتی دردی نبود
    اگه برام خاطره نمی ذاشتی و میرفتی دردی نبود
    اگه با هم خوب نبودیم و می رفتی دردی نبود
    اگه درکت نمی کردم و می رفتی دردی نبود
    اگه هم راز من نمی شدی و می رفتی دردی نبود
    اگه سنگ صبورم نبودی و می رفتی دردی نبود
    اگه می مردم و می رفتی دردی نبود
    امروز با رفتن تو نه یک درد که تمام دردهای عالم به من هجمه آورده اند

    به من رحم کن و برگرد