خدایا!ه
من توفیق تلاش در شکست، صبر در نومیدی
رفتن بی همراه ، جهاد بی سلاح
کار بی پاداش ، فداکاری در سکوت
دین بی دنیا ، مذهب بی عوام
عظمت بی نام ، خدمت بی نان
ایمان بی ریا ، خوبی بی نمود
گستاخی بی خامی ، مناعت بی غرور
عشق بی هوس ، تنهایی در انبوه
و دوست داشتن بدون آن که دوست بداند روزی کن.
من میتوانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشتهخو یا شیطان صفت باشم ،
من می توانم تو را دوست داشته یا ازتو متنفر باشم،
من میتوانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم،
چرا که من یک انسانم، و اینها صفات انسانى است.
و تو هم به یاد داشته باش:من نباید چیزى باشم که تو میخواهى ، من را خودم از خودم ساختهام،
تو را دیگرى باید برایت بسازد و تو هم به یاد داشته باش
منى که من از خود ساختهام، آمال من است،
تویى که تو از من می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند.
لیاقت انسانها کیفیت زندگى را تعیین میکند نه آرزوهایشان
و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو میخواهى
و تو هم میتوانى انتخاب کنى که من را میخواهى یا نه
ولى نمیتوانى انتخاب کنى که از من چه میخواهى.
میتوانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم، و من هم.
میتوانى از من متنفر باشى بىهیچ دلیلى و من هم ،
چرا که ما هر دو انسانیم.
این جهان مملو از انسانهاست ،
پس این جهان میتواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد.
تو نمیتوانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمی صادر کنی و من هم،
قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است.
دوستانم مرا همین گونه پیدا می کنند و میستایند،
حسودان از من متنفرند ولى باز میستایند،
دشمنانم کمر به نابودیم بستهاند و همچنان میستایندم،
چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت،
نه حسودى و نه دشمنى و نه حتی رقیبى،
من قابل ستایشم، و تو هم......
یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد
به خاطر بیاورى که آنهایى که هر روز میبینى و مراوده میکنى
همه انسان هستند و داراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت،
اما همگى جایزالخطا.
اگر انسانها را از پشت نقابهاى متفاوتشان شناختى،
نامت را انسانى باهوش بگذار
این جشنها برای من «آقا» نمیشود
شب با چراغ عاریه، فردا نمیشود
خورشیدی و نگاه مرا میکنی سفید
میخواستم ببینمت؛ امّا نمیشود
شمشیرتان کجاست؟ بزن گردن مرا
وقتی که کور شد گرهی، وا نمیشود
یوسف! به شهر بیهنران وجه خویش را
عرضه مکن؛ که هیچ تقاضا نمیشود
اینجا، همه مناند؛ منِ بیخیالِ تو
اینجا کسی برای شما، ما نمیشود
آقا! جسارت است؛ ولی زودتر بیا
این کارها به صبر و مدارا نمیشود
تا چند فرسخی خودم، ایستادهام
تا مرز یأس، تا به عدم، تا «نمیشود»
میپرسم از خودم: غزلی گفتهای؛ ولی
با این همه ردیف، چرا با «نمیشود»؟
ای تمام آرزویم
غم تو شد آبرویم
آقا درد دل زیاده
از کجا برات بگویم؟
تویی اوج مهربونی
ای همای آسمونی
من به دنبال تو هستم
که شاید بدی نشونی
ای همای آسمونی
تویی اوج مهربونی
من به دنبال تو هستم
که شاید بدی نشونی
من با تو ترانه ساختم
ندیده دل به تو باختم
تو رو بعضی وقتا دیدم
اما افسوس نشناختم
ای گل باغ بهارم
ای همه دار و ندارم
آرزومه وقت مردن
سر رو شونه هات بذارم
عاشقی بی کس و کارم
غم ندارم تو رو دارم
باشه منتظر می مونم
بیایی سر مزارم
دیگه بسه این جدایی
کی میشه آقا بیایی؟
با نوای دل میخونم
مهدی زهرا کجایی؟
تویی آرزوی زهرا
شبنم وضوی زهرا
بیا آقا بسه دوری
مرهم بازوی زهرا
آقا جون تو رو ندیدم
فقط از چشات شنیدم
اما با این همه دوری
ندیده تو رو خریدم
آقا جون بذار ببینم
چون که من فقط شنیدم
دیگه خسته شدم از بس
عکس جمکران خریدم
آقا جون بذار ببینم
چون که من فقط شنیدم
دیگه خسته شدم از بس
عکس شش گوشه خریدم
من با تو ترانه ساختم
ندیده دل به تو باختم
تو رو بعضی وقتا دیدم
اما افسوس نشناختم
ای تمام آرزویم
غم تو شد آبرویم
آقا درد دل زیاده
از کجا برات بگویم؟
ای گل باغ بهارم
ای همه دار و ندارم
آرزومه وقت مردن
سر رو شونه هات بذارم
عاشقی بی کس و کارم
غم ندارم تو رو دارم
باشه منتظر می مونم
بیایی سر مزارم
دیگه بسه این جدایی
کی میشه آقا بیایی؟
با نوای دل میخونم
مهدی زهرا کجایی؟
سلسله موی دوست
حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست
فارغ از این ماجراست
اللهم عجل لولیک الفرج
گل نرگسم به آن یاس سپید قسمت می دهم، دیگر بیا ...
ای قیامت زمین
رستاخیز آخرین خاک
پشت شکیبمان شکسته است
قامت صبرمان به سمت تاریک خمیدن خزیده است
تا کی؟ تا چند؟ تا کجا تاب آوریم روزگار بی آفتاب را؟...
دریچه ای به سمت سحر بگشا
به یک جرعه آفتاب مهمانمان کن ...
به دمی حیاتمان بخش و این همه دیر پایی شب را مپسند
الّلهمّ عجّل لولیّک الفرج و العافیة و النّصر بالحقّ محمّد و آل محمّد
بابی انت و امّی و نفسی یا مولای یا صاحب الزّمان
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی / پیشش اگر از ما شکایت کرده باشی
حتی اگر بی آنکه مشتاقان بدانند / یک شب نمازی را امامت کرده باشی
یا در لباس ناشناسی در شب قدر / از خود حدیثی را روایت کرده باشی
پس مرمکهای نگاه ما عقیم ا ند / تو حاضری بی آنکه غیبت کرده باشی . . .
.
.
.
خداوندا رسان از ما سلامش / به گوش ما رسان یارب کلامش
بسوز سینه ى مجروح زهرا / نما تعجیل در امر قیامش . . .
(عید شما مبارک)
نمی خوام بگم دوستم داشته باش چون می دونم دوستم نداری
نمی خوام بگم عاشقتم چون می دونم عاشق یکی دیگه ای
نمی خوام بگم برای من باش چون می دونم سهم یکی دیگه ای
نمی خوام بگم با من حرف بزن چون می دونم با من حرفی واسه گفتن نداری
فقط میگم ...منو ببخش...منو ببخش چون عاشقت شدم
نمی بخشمت ....بخاطر تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی
بخاطر تمام غمهایی که بر صورتم نشاندی
نمی بخشمت.... بخاطر دلی که برایم شکستی
بخاطر احساسی که برایم پرپر کردی .
نمی بخشمت .... بخاطر زخمی که بر وجودم نشاندی.
بخاطر نمکی که بر زخمم گذاردی
.
الا یا حضرت باران
دلم گرفته است
آتش شده ام یک پارچه
بی قراری به جانم زده ساقه های نورس امیدم سوخته است
شرجی هجوم می آورد به دستگیره ها
در را که باز می کنی
موجی از خاک حمله می کنند به داخل
تنها مانده ام
سردم است میان این همه گرما
تو نیستی
که حرارت نوازشت را بررگ های یخ زده دستم بکشی
اشک در شیارهای صورتم خشکیده است
فقط چند قطره نم نم کافی است فقط چند قطره
تا شاداب خویش را بیابم دوباره
الا یا حضرت باران
تابستانی به این درجه
عمق نیازمان به تورا معلوم کرده است
بی آب نمی توان زیست بی باران
پشت کوه
لابه لای ابرها
هرکجا هستی
دریاب
قحطی مرگ می اورد
و تویی که مایه حیات خواهی شد
به گندم ها
به زیتون های به بار ننشسته
به غنچه های در خواب گل
چه بگویم
ناامیدشان نمی توانم کرد
خدا ریزش تورا برای رویش جوانه ها خواسته است
زیبایی خلقت از توست
تو نباشی
بساط گل و گیاه برچیده خواهد شد