عزیز

وقتی حتی پیشمی دلم برات تنگ میشه

عزیز

وقتی حتی پیشمی دلم برات تنگ میشه


بـــاز هــــوای ســــحــــــــرم آرزوســــت                 خـــلــــوت و مــــژگــــان تــرم آرزوسـت

شـکــــوه ی غـــربـــت نــبــرم ایـن زمـان                 دسـت تـــــــو و روی تــــو ام آرزوســت

خــــســتــــه ام از دیـــدن ایـن شـوره زار                 چـشـم شـقــــایــــق نـگـرم آرزوســـت

واقـــعـــه ی دیـــــــــدن روی تـــــــــو را                  ثــــانــــیــــه ای بـیـشـــتــرم آرزوسـت

جــلـــوه ی ایـــن مـــاه نـــکـــو را بـبـیـن                  رنــــــگ و رخ و روی تــــــو ام آرزوسـت

ایـن شـب قـدر اسـت کـه مـا بـا همیـم؟                  مـن شـب قـــــدری دگــــرم آرزوســـت

حـــسِّ تــــو را مـی کنـــم ای جـان مـن                   عــــزلـت بـــیـتــی دگــــرم آرزوســــت

خـانـه ی عـشـِاق مــهـاجـر کـجـــاست؟                  در سـفــــرت بـــال و پـــــرم آرزوســـت

حـسـرت دل بـــارد از ایـــن شـعـــر مـن                   جـام مـیـــی در حـرمــــــم آرزوســـــت



ماه رمضان، بهار سالکان الی الله و آغاز شکوفایی غنچه های عشق و معرفت در بوستان «سینه های سودایی» بر شما مبارک ...

درد

می روم شاید فراموشت کنم       ...        با فراموشی هم آغوشت کنم

می روم از رفتن من شاد باش      ...       از عذاب دیدنم آزادباش 

 گر چه تو تنها تر از ما می روی     ...       آرزو دارم ولی عاشق شوی 

 آرزو   دارم بفهــــــمی درد را        ...     تلخی بر خوردهای سرد را

غم


به دریا شکوه بردم از شب دشت،
وز این عمری که تلخ تلخ بگذشت
به هر موجی که می گفتم غم خویش؛
سری میزد به سنگ و باز می گشت!

وقتی تو نیستی

وقتی تو نیستی

نه هست های ما

چونان که بایدند

نه باید ها

مثل همیشه آخر حرفم

و حرف آخرم را

با بغض می خورم

عمری است

لبخند های لاغر خود را

در دل ذخیره می کنم:

باشد برای روز مبادا!

اما

در صفحه‌های تقویم

روزی به نام روز مبادا نیست ...

بگذار بالها بسته بماند ...

از من مخواه از قفس بدرآیم

 

وقتی هنوز دل مطمئنی نیست،

 

اعتمادی هم نیست

.

بگذار همچنان در پیله خود بمانم؛

 

وقتی یار همدلی نیست،

بگذار بالها بسته بماند ...

عشق، فقط میبخشد

بدون عشق، زندگی ات همه در خواب سپری می شود
 

Love_

عشق، فقط میبخشد.عشق، هیچ گاه به گرفتن نمی اندیشد.این معجزه عشق است
.

Love_


اگر عشق را بدهی، عشق، هزاران بار بیشتر می شود.و به تو باز میگردد.در ساحت عشق، گدا بودن، ضرورتی ندارد.عشق، تو را سلطان می کند. 

ادامه مطلب ...

چگونه آهسته آهسته عاشق شویم؟

شاید بتوانیم از عشق به عنوان قدیمی‌ترین مفهوم بشری یاد کنیم و حتی ممکن است گاهی در حیوانات نیز رفتارهایی ببینیم که بشود آنها را عشق تلقی کرد.


 

عشق از آن واژه‌هایی است که ابهامات زیادی دارد و تعاریف بسیاری از آن کرده‌اند. یکی از مباحثی که با عشق مطرح می‌شود، بحث دوست داشتن است و برخی این دو را یکی می‌دانند، ولی به نظر می‌رسد که عشق چیزی فراتر و بیشتر از دوست داشتن باشد، چرا که ما خیلی‌ها را دوست داریم اما عاشق آنها نیستیم و خیلی‌ها هم هستند که نسبت به آنها کشش داریم ولی لزوما آنها را دوست نداریم و وقتی نیستند برای ما مهم نیست. به همین دلایل می‌توانیم بگوییم بین دوست داشتن و عشق تفاوت وجود دارد.

ادامه مطلب ...

هر سد و مانعی می تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد

 در زمانهای گذشته، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند، خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند؛ بسیاری هم غرولند می کردندکه این چه شهری است که نظم ندارد؛ حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و … با وجود این هیچکس تخته سنگ را از وسط بر نمی داشت.نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود ، نزدیک سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد. ناگهان کیسه ای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود. کیسه را باز کرد و داخل آن سکه های طلا و یک یادداشت پیدا کرد. پادشاه در آن یادداشت نوشته بود :” هر سد و مانعی می تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد.”
وقتی مشکلت را به همسایه می گوئی ، بخشی از دلت را برایش می گشائی . اگر او روح بزرگی داشته باشد از تو تشکر میکند و اگر روح کوچکی داشته باشد تو را حقیر می شمارد .


حیوانات جنگل یکی از روزها دور هم جمع شدند تا مدرسه ای درست کنند
خرگوش , پرنده , سنجاب و مارماهی شورای آموزشی مدرسه را تشکیل دادند
خرگوش اصرار داشت که دویدن جزء برنامه درسی باشد.
پرنده معتقد بود که باید پرواز نیز گنجانده شود
 

ادامه مطلب ...

آموخته ام که

آموخته ام که با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید ولی احترام نه، می توان کتاب خرید ولی دانش نه، دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره می توان قلب خرید، ولی عشق را نه.
آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی
آموخته ام ... که مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است
آموخته ام ... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت
آموخته ام ... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم
آموخته ام ... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم
آموخته ام ... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او، و قلبی است برای فهمیدن وی
آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است
آموخته ام ... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند
آموخته ام ... که پول شخصیت نمی خرد
آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند
آموخته ام ... که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم

آموخته ام ... که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد
آموخته ام ... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد، نه زمان
آموخته ام ... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد
آموخته ام ... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم
آموخته ام ... که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم
آموخته ام ... که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد
آموخته ام ... که آرزویم این است که قبل از مرگ مادرم یکبار به او بیشتر بگویم دوستش دارم
آموخته ام ... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

چارلی چاپلین

حاصل عمر گابریل گارسیا مارکز در 15 جمله


در 15 سالگی آموختم که مادران از همه بهتر می‌دانند، و گاهی اوقات پدران هم.
در 20 سالگی یاد گرفتم که کار خلاف فایده‌ای ندارد، حتی اگر با مهارت انجام شود.
در 25 سالگی دانستم که یک نوزاد، مادر را از داشتن یک روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یک شب هشت ساعته، محروم می‌کند.
در 30 سالگی پی بردم که قدرت، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن.
در 35 سالگی متوجه شدم که آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد؛ بلکه چیزی است که خود می‌سازد.
در 40 سالگی آموختم که رمز خوشبخت زیستن، در آن نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم؛ بلکه در این است که کاری را که انجام می‌دهیم دوست داشته باشیم.
در 45 سالگی یاد گرفتم که 10 درصد از زندگی چیزهایی است که برای انسان اتفاق می‌افتد و 90 درصد آن است که چگونه نسبت به آن واکنش نشان می‌دهند.
در 50 سالگی پی بردم که کتاب بهترین دوست انسان و پیروی کورکورانه بدترین دشمن وی است.
در 55 سالگی پی بردم که تصمیمات کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب.
در 60 سالگی متوجه شدم که بدون عشق می‌توان ایثار کرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید.
در 65 سالگی آموختم که انسان برای لذت بردن از عمری دراز، باید بعد از خوردن آنچه لازم است، آنچه را نیز که میل دارد بخورد.
در 70 سالگی یاد گرفتم که زندگی مساله در اختیار داشتن کارت‌های خوب نیست؛ بلکه خوب بازی کردن با کارت‌های بد است.
در 75 سالگی دانستم که انسان تا وقتی فکر می‌کند نارس است، به رشد وکمال خود ادامه می‌دهد و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده است، دچار آفت می‌شود.
در 80 سالگی پی بردم که دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است.
در 85 سالگی دریافتم که همانا زندگی زیباست.

لحظه ها در زندگی

There are moments in life when you miss someone

گاهی در زندگی دلتان به قدری برا ی کسی تنگ می شود

 

So much that you just want to pick them from

که می خواهید او را از روهایتان بیرون بیاورید

 

Baby by Tracy Raver

 

Your dreams and hug them for real

و آرزوهای خود را در آغوش بگیرید

 

When the door of happiness closes, another opens

وقتی درشادی بسته می شود ،در دیگری باز می شود

 

Baby by Tracy Raver

 

 But often times we look so long at the

ولی معمولا آنقدر به در بسته شده خیره می مانیم

 

Closed door that we don’t  see the one which has been opened for us

که دری را که برایمان باز شده نمی بینیم

 

 

Baby by Tracy Raver

 

Don’t  go for looks; they can deceive

به دنبال ظواهر نرو ؛ شاید فریب بخوری

 

Don’t  go for wealth ; even that fades away

به دنبال ثروت نرو ؛ این ماندنی نیست

 

Baby by Tracy Raver

 

Go for someone who makes you smile

به دنبال کسی باش که بر لبانت لبخند بنشاند

 

Because it takes only a smile to

چون فقط لبخند می تواند

 

 

Baby by Tracy Raver

 

 Make a dark day seem bright

شب سیاه را نورانی کند

 

Find the one that makes your heart smile

کسی را پیدا کن که دلت را بخنداند

 

 

Baby by Tracy Raver

 

 Dream what you want to dream

هر چه می خواهی آرزو کن

 

Because you have only one life

چون فقط یک بار زندگی می کنی

 

 

Baby by Tracy Raver

 

And one chance to do all the things

و فقط یک شانس داری

 

You want to do

برای انجام آنچه می خواهی

 

 

Baby by Tracy Raver

   

The happiest of people do not necessarily

شادترین مردم لزوما

 

Have the best of everything

بهترین چیزها را ندارند

 

 

Baby by Tracy Raver

 

 The just make the most of

بلکه بهترین استفاده را می کنند

 

Everything that comes along their way

از هر چه سر راهشان قرار می گیرد

 

 

Baby by Tracy Raver

 

The brightest future will always be based on a forgotten past

همیشه بهترین آینده بر پایه گذشته ای فراموش شده بنا می شود

   

Baby by Tracy Raver

 

You  can ‘t go forward in life until

نمی توانی در زندگی پیشرفت کنی

 

You let go of your past failures and heartaches

اگر غم ها و اشتباهات گذشته را رها نکنی 

 


  

Do not count the years count the memories

سال ها را نشمار؛ خاطرات را بشمار

خدایا...

خدایا فقط تو را می خواهم.....باور کرده ام که فقط تویی سنگ صبور حرف هایم
می ترسم از اینکه بگم دوسش دارم...اون نمی دونه که با دل من چه کرده...نمی دونه که دلی رو اسیر خودش کرده
هنوز در باورم نیست که دل به اون دادم و اون شده همه هستی ام
روز های اول آشنایی را بیاد میاورم آمدنش زیبا بود ...آنقدر زیبا حرف می زد که به راحتی دل به او باختم و او شد اولین عشقم در زندگی
بارالها گویی تو تمام زیبایی های عالم را در چهره و کلام او نهاده بودی
واین گونه مرا اسیر او کردی و دل کندن از او شد برایم محال و داشتنش بزرگترین ارزویم در زندگی
حالا که عاشقش شدم تو بگو چه کنم که تنهایم نگذارد....خدایا امشب به تو می گویم چون تو تنها مونس تنهایی هایم هستی..
چگونه بگویم بدون او می میرم....او رفته و در باورم نیست نبودنش...
خود خوب می دانم او مرا کودکی فرض کرد که نمی داند عشق چیست و برای عاشقی حرمتی قائل نمی باشد
مرا به بازی گرفت یا شاید....نمی دانم.....دگر هیچ نمی دانی.. اعتراف می کنم نفسم به بودن او وابسته است
بعد رفتن او دگر این نفس را هم نمی خواهم....حال تو بگو چه کنم ؟

.

.

.

شقایق

دلم مثل دلت خونه شقایقچشام دریای بارونه شقایق
مثل مردن میمونه دل بریدن
ولی دل بستن آسونه شقایق
شقایق درد من یکی دو تا نیست
آخه درد من از بیگانه ها نیست
کسی خشکیده خون من رو دستاش
که حتی یک نفس از من جدا نیست
شقایق وای شقایق گل همیشه عاشق

شقایق اینجا من خیلی غریبم
آخه اینجا کسی عاشق نمیشه
عزای عشق غصه اش جنس کوهه
دل ویرون من از جنس شیشه
شقایق آخرین عاشق تو بودی
تو مردی و پس از تو عاشقی مرد
تو رو آخر سراب و عشق و حسرت
ته گلخونه های بی کسی برد
شقایق وای شقایق گل همیشه عاشق

دویدیم و دویدیم و دویدیم
به شبهای پر از قصه رسیدیم
گره زد سرنوشتامونو تقدیر
ولی ما عاقبت از هم بریدیم
شقایق جای تو دشت خدا بود
نه تو گلدون نه توی قصه ها بود
حالا از تو فقط این مونده باقی
که سالار تمومه عاشقایی
شقایق وای شقایق گل همیشه عاشق

دو خط موازی

دو خط موازی زائیده شدند . پسرکی در کلاس درس آنها را روی کاغذ کشید.

آن وقت دو خط موازی چشمشان به هم افتاد .
و در همان یک نگاه قلبشان تپید .
و مهر یکدیگر را در سینه جای دادند .

خط اولی گفت :
ما میتوانیم زندگی خوبی داشته باشیم .
و خط دومی از هیجان لرزید .
خط اولی گفت و خانه ای داشته باشیم در یک صفحه دنج کاغذ .
من روزها کار میکنم.میتوانم بروم خط کنار یک جاده دور افتاده و متروک شوم ، یا خط کنار یک نردبام .

خط دومی گفت : من هم میتوانم خط کنار یک گلدان چهار گوش گل سرخ شوم ، یا خط کنار یک نیمکت خالی در یک پارک کوچک و خلوت .

خط اولی گفت : چه شغل شاعرانه ای و حتما زندگی خوشی خواهیم داشت .
در همین لحظه معلم فریاد زد : دو خط موازی هیچ وقت به هم نمی رسند .
و بچه ها تکرار کردند : دو خط موازی هیچ وقت به هم نمی رسند .

دو خط موازی لرزیدند . به هم دیگر نگاه کردند . و خط دومی پقی زد زیر گریه . خط اولی گفت نه این امکان ندارد حتما یک راهی پیدا میشود . خط دومی گفت شنیدی که چه گفتند . هیچ راهی وجود ندارد ما هیچ وقت به هم نمی رسیم و دوباره زد زیر گریه .
خط اولی گفت : نباید ناامید شد . ما از صفحه خارج میشویم و دنیا را زیر پا میگذاریم . بالاخره کسی پیدا میشود که مشکل ما را حل کند .
خط دومی آرام گرفت و آن دو اندوهناک از صفحه کاغذ بیرون خزیدند از زیر کلاس درس گذشتند و وارد حیاط شدند و از آن لحظه به بعد سفرهای دو خط موازی شروع شد .

آنها از دشتها گذشتند ...
از صحراهای سوزان ...
از کوهای بلند ...
از دره های عمیق ...
از دریاها ...
از شهرهای شلوغ ...
سالها گذشت وآنها دانشمندان زیادی را ملاقات کردند .

ریاضی دان به آنها گفت : این محال است .هیچ فرمول ریاضی شما را به هم نخواهد رساند . شما همه چیز را خراب میکنید .

فیزیکدان گفت : بگذارید از همین الان ناامیدتان کنم .اگر می شد قوانین طبیعت را نادیده گرفت ، دیگر دانشی بنام فیزیک وجود نداشت .

پزشک گفت : از من کاری ساخته نیست ، دردتان بی درمان است .

شیمی دان گفت : شما دو عنصر غیر قابل ترکیب هستید . اگر قرار باشد با یکدیگر ترکیب شوید ، همه مواد خواص خود را از دست خواهند داد .

ستاره شناس گفت : شما خودخواه ترین موجودات روی زمین هستید رسیدن شما به هم مساویست با نابودی جهان . دنیا کن فیکون می شود سیارات از مدار خارج میشوند کرات با هم تصادم می کنند نظام دنیا از هم می پاشد . چون شما یک قانون بزرگ را نقض کرده اید .

فیلسوف گفت : متاسفم ... جمع نقیضین محال است .
و بالاخره به کودکی رسیدند کودک فقط سه جمله گفت :

شما به هم می رسید .
نه در دنیای واقعیات .
آن را در دنیای دیگری جستجو کنید .

دو خط موازی او را هم ترک کردند و باز هم به سفرهایشان ادامه دادند .
اما حالا یک چیز داشت در وجودشان شکل می گرفت .
« آنها کم کم میل رسیدن به هم را از دست می دادند »
خط اولی گفت : این بی معنیست .
خط دومی گفت : چی بی معنیست ؟
خط اولی گفت : این که به هم برسیم .
خط دومی گفت : من هم همینطور فکر میکنم و آنها به راهشان ادامه دادند .

یک روز به یک دشت رسیدند . یک نقاش میان سبزه ها ایستاده بود و بر بومش نقاشی میکرد .
خط اولی گفت : بیا وارد آن بوم نقاشی شویم و از این آوارگی نجات پیدا کنیم .
خط دومی گفت : شاید ما هیچوقت نباید از آن صفحه کاغذ بیرون می آمدیم .
خط اولی گفت : در آن بوم نقاشی حتما آرامش خواهیم یافت .
و آن دو وارد دشت شدند و روی دست نقاش رفتند و بعد روی قلمش .

نقاش فکری کرد و قلمش را حرکت داد
و آنها دو ریل قطار شدند که از دشتی می گذشت و آنجا که خورشید سرخ آرام آرام پایین می رفت سر دو خط موازی عاشقانه به هم رسیدند.

هفت پند مولانا‎

در بخشیدن خطای ‏دیگران مانند شب باش
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


در فروتنی مانند زمین ‏باش

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


در مهر و دوستی مانند ‏خورشید باش

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


هنگام خشم و غضب مانند ‏کوه باش

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


در سخاوت و کمک به‏ دیگران مانند رود باش

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


در هماهنگی و کنار‏ آمدن با دیگران مانند دریا باش

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


خودت باش همانگونه که‏ مینمایی

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
پس از تعمق در این هفت‏ پند به این کلمات یک بار دیگر دقت کن :
شب ، زمین ، خورشید ،‏ کوه ، رود ، دریا و انسان 

 

‏زیباترین‏ خلقت های آفریدگار

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی

        بی من از شهر سفر کردی و رفتی

               قطرهای اشک درخشید به چشمان سیاهم

                             تا ته کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم

                                                                    تو ندیدی

نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی

        چون در خانه ببستم

              دگر از پای نشستم

                       گوییا زلزله آمد

                          گوییا خانه فرو ریخت به سر من

                               بی تو من نیز در این شهر غریبم

                              بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی

                              پر نگیرد دگر از مرغک پر بسته نوایی

                 تو همه بود و نبودی

          تو همه شعرو سرودی

              چه گریزی از من

                  که ز کویت نگریزم

                                       گر بمیرم زغم دل

                                       به تو هرگز نستیزم

                                        من و یک لحظه جدایی

                                            نتوانم ٬‌نتوانم

بی تو من زنده نمانم

پی طوفان زده دشت جنونم

            صید افتاده به خونم

                     تو چنان می گذری

                           غافل از اندوه درونم . .