اخیراً در فرودگاه گفتگوی لحظات آخر بین مادر و دختری را شنیدم
هواپیما درحال حرکت بود و آنها در ورودی کنترل امنیتی همدیگر را بغل کردند و مادر گفت: " دوستت دارم و آرزوی کافی برای تومیکنم." دختر جواب داد: " مامان زندگی ما باهم بیشتر از کافی هم بوده است. محبت تو همه آن چیزی بوده که من احتیاج داشتم. من نیز آرزوی کافی برای تومیکنم ."آنها همدیگر را بوسیدند و دختر رفت.
ادامه مطلب ...چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگریست
جای گلایه نیست! که این رسم دلبریست
هرکس گذشت از نظرت در دلت نشست
تنها گناه آینهها زودباوریست
مهرت به خلق بیشتر از جور بر من است
سهم برابرِ همگان، نابرابریست
دشنام یا دعای تو در حق من یکیست
ای آفتاب، هرچه کنی ذرّه پروریست!
ساحل جواب سرزنش موج را نداد
گاهی فقط سکوت سزای سبکسریست
گیر کرده ام
در گلویت!
بغض که میکنی
از هم میپاشم
چشمهایت را میبندی
من این جا پشت این پلک ها
محکوم به باورهای همیشگی ام!
تو پای میز قضاوتت من را به صد بار مرگ محکوم میکنی
و من اینجا
درست زیر پلک های تب دارت
هزاران بار در هر ثانیه
م ی م ی ر م!
ستاره می چکد از دیدگان به بالینم
چقدر خسته ام امشب ،چقدر غمگینم
چقدر ماهیتم مثل ماه نو محو است
چقدر ماه تمامی ، چقدر پایینم
نگو که سرد شدی مثل آه ، می دانم!
نگو که دور شدی مثل ماه ، می بینم !
کنار کوچه ی یادت بهانه می گیرد
دلم ، و باز تمنا که بست بنشینم
مرا بگو که چه آسان خیال می کردم
برای صید دلت چابکست شاهینم
تمام آنچه که دارم برای تو ، بردار !
جز این سه حرفی کوچک برای تسکینم
ببخش ! خسته شدی نازنین ، من امشب باز...
به خواب رفته ای ؟! ....آری....بخواب شیرینم
زندگی زیباست ...
و هر روزش آغازی دوباره
برای استفاده از فرصت ها و جبران گذشته
حیف روزایی که بی تو به سر شد٬ حیف شبایی که بی من سحر شد
تو بی من تنها من از تو تنهاتر٬ حیف این عمری که تنها هدر شد
من سردم٬ تو سردی٬ دل نیمه جونه٬ میسوزه و میسازه درب و داغونه
می لرزه حتی با چیک چیک اشکام٬ مثل گنجشکی که زیر بارونه
لبهامون لبخند عشقو کم داره٬ دلگیرن روزامون لحظه غم باره
دستاتو نذرم کن خیلی محتاجم٬ پاییزم می ریزم رو به تاراجم
من ابرم تو بارون این قصه خیسه٬ خورشیدو برگردون اینجا قدیسه
اعجاز بارونو باور کن وقتی٬ می خواد احساسو از نو بنویسه
من ابرم تو بارون این لحظه نابه٬ این لحظه مخصوص ماه و مهتابه
بیدارم یا اینکه می بینم خوابه٬ کی نیلوفر سهم قلب مردابه
اینجا قلب آدمها بی فانوسه٬ رویاشون رویا نیست عینه کابوسه
اینجا چشمامون تو گریه می پوسه٬ من جایی می خوام با تو قد بوسه
ما دستامون با هم دنیا می سازه٬ بی سقف و بی دیوار و بی دروازه
ما با هم هستیم و با هم می میریم٬ بپر با من بپر وقت پروازه
بی تو اما عشق بی معناست٬ می دانی؟
دستهایم تا ابد تنهاست٬ می دانی؟
آسمانت را مگیر از من٬ که بعد از تو
زیستن یک لحظه هم بی جاست٬ می دانی؟
هر چه می خواهیم٬ آری٬ از همین امروز
از همین امروز مال ماست٬ می دانی؟
گرچه من یک عمر٬ همزاد عطش بودم
روح تو٬ همسایه دریاست٬ می دانی؟
دوستت دارم... همین! یک راز پنهانی
از نگاه ساکتم پیداست٬ می دانی؟؟؟
عشق من! بی هیچ تردیدی بمان با من
عشق یک مفهوم بی «اما»ست٬ می دانی؟؟؟؟
دراین بازار نامردی به دنبال چه می گردی؟
نمی یابی نشانی هرگز از عشق و جوانمردی..
برو بگذر از این بازار از این مستی و طنازی ..
اگرچون کوه هم باشی دراین دنیا تو می بازی..
کاش هرگز در محبت شک نبود..
تک سوار مهربانی تک نبود..
کاش بر لوحی که برجان دل است ..
واژه ی تلخ خیانت حک نبود..
کاش!!!
نه از افسانه می ترسم، نه از شیطان
نه جنگی با کسی دارم، نه کس با من
نه از کفر و نه از ایمان
نه از دوزخ، نه از حرمان
نه از فردا، نه از مردن
نه از پیمانه می خوردن
خدا را می شناسم از شما بهتر
شما را از خدا بهتر
خدا را می شناسم من
خدایا بیم از آن دارم
مبادا رهگذاری را بیازارم
بعد دیدار تو
تو مثل راز پاییزی ومن رنگ زمستانم
چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم
تو مثل شمعدانی ها پراز رازی و زیبایی
ومن در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم
تو دریایی ترینی ، آبی وآرام وبی پایان
ومن موج گرفتاری اسیر دست طوفانم
تو مثل آسمانی مهربان وآبی وشفاف
ومن درآرزوی قطره های پاک بارانم
نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته
به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم
تو دنیای منی بی انتها وساکت وسر شار
ومن تنها دراین دنیای دوراز غصه مهمانم
تو مثل مرز احساسی قشنگ و دور ونامعلوم
ومن درحسرت دیدار چشمت رو به پایانم
تو مثل مرهمی بر بال بی جان کبوتر ها
ومن هم یک کبوتر تشنه باران درمانم
بمان امشب کنار لحظه های بی قرار من
ببین با تو چه روئیایی ست رنگ شوق چشمانم
شبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم
هنوز ازعطر دستانت پراز شوق است دستانم
تو فکر خواب گل هایی که یک شب باد ویران کرد
ومن خواب ترا می بینم ولبخند پنهانم
تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد
ومن مرغی که ازعشقت فقط بی تاب وحیرانم
تو می آیی ومن گل می دهم درسایه چشمت
وبعد ازتو منم با غصه های قلب سوزانم
تو مثل چشمه اشکی که از یک ابر می بارد
ومن تنها ترین نیلوفر رو به گلستانم
شبست ونغمه مهتاب ومرغان سفر کرده
وشاید یک مه کمرنگ ازشعری که می خوانم
تمام آرزوهایم زمانی سبز می گردد
که تو یک شب بگویی ، دوستم داری تو ، می دانم
غروب آخرشعرم پراز آرامش دریاست
ومن امشب قسم خوردم تو را هرگز نرنجانم
به جان هرچه عاشق توی این دنیای پرغوغاست
قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم
بدون تو شبی تنها وبی فانوس خواهم مرد
دلم کسی را می خواهد که دوستم داشته باشد ...
شانه هایش را برای گریستن و سینه اش را برای نهاندن سرم و چشمانش را برای خالی
نمودن غم هایم می خواهم دلم کسی را می خواهد که مرا با هر آنچه هستم
دوست بدارد .
با تمام خوبی ها و بدیهایم با تمام مهربانی ها و نامهربانی هایم دلم کسی را
می خواهد که آفتاب مهر را به قلب خسته ام هدیه دهد کسی چون تو ...!
سخته که عزیزترین کست ازت بخواد فراموشش کنی ... خیلی
سخته که سالگرد آشنایی با عشقت رو بدون حضور خودش جشن
بگیری ... خیلی سخته که روز تولدت ، همه بهت تبریک بگن ، جز
اونی که فکر می کنی به خاطرش زنده ای ... خیلی سخته که
غرورت رو به خاطر یه نفر بشکنی ، بعد بفهمی دوست نداره ...
خیلی سخته که همه چیزت رو به خاطر یه نفر از دست بدی ، اما اون
بگه : دیگه نمی خوامت