عزیز

وقتی حتی پیشمی دلم برات تنگ میشه

عزیز

وقتی حتی پیشمی دلم برات تنگ میشه

صدای قلبم


آه که چقدر سخت است تمام حرفهایت را با کسی که دنیای توست، کسی که بهانه ای برای اشکهایت، بهانه ای  برای خنده هایت، زنده ماندن، گاهی برای آرزوی مرگ کردن باشد را روی یک برگه کاغذ در گوشه تنهایی در پس اتاقی تاریک بنویسی برایش بگویی که چقدر از دوریش اشک میریزی

او میداند که دنیای من است

او میداند که از عمق وجودم میخواهمش

خدای من چرا با من چنین میکنی

آخر مگر از زجر کشیدنم تو را سودیست؟

خدای من این چه آزمایشیست که دائم گونه هایم را خیس نگه میدارد

این چه دردیست که ظلمت شبهایم را به نور نمیرساند

آخ خدای من میدانم دیگر در دلت جایی ندارم

میدانم دگر نگاهم نمیکنی

میدانم نا امیدت کردم

اما تو که مهربانی

توکه بزرگی

چرا از خطهایم نمیگذری؟

چرا دستان پر مهرت را به سویم دراز نمیکنی تا اشکهایم را پاک کنی؟

چرا با صدای دلنشینت قلبم را آرام نمیکنی؟

خدایا آمده ام تا با تو دردهایم برا بگویم

چرا نمیگذاری

خدا

چرا نمیخواهی صدایم را بشنوی

صدای قلبم

صدای نفسهایم

خدایا ببین نفسهایم به سختی بالا می آیند

خدا جان ببین اشکهایم سیلی ویرانگر به راه انداخته

خدایا ببین تپش های قلبم بی دلیل است

خدایا به در خانه ات نیامدم تا شکایت کنم

شکایت ز دنیایت

شکایت ز بی رحمی روزگار

خدایا من هم میخواهم آدم باشم

سیب بخورم

شاید با خورن سیب

مرا از این دنیای پوچ و تو خالی جدا سازی

آه خدا جان میشنوی صدایم را

خدا صدای در را میشنوی

با دستهایم

با تمام وجودم در خانه ات را میزنم

چرا باز نمیکنی؟

وای خدا من جز تو کسی را ندارم

تو هم که  ز من روی برگرداندی

خدای من از لای در من را نگاه کن

با تمام وجودم به در خانه ات آمده ام

ببین اشکهایم را

خدایا در را باز کن

لااقل در را باز کن به من بگو برو تا باکلامت سالها بندگی کنم

در را باز کن کمی نگاهم کن تا با نگاهت جان بگیرم و زندگی کنم

خدایا ببین از همه بریدم و دل کندم

به سوی تو آمدم

در این کوچه های تنهایی

نگذار در این بی کسی هایم

گم شوم نگذار

نگذار

آخر من که چیزی نمیخوام

من فقط عشقم را از تو میخواهم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد