ز عمر وعده ی تو سالیان سال گذشت
به بی خیالی خود هرشبانه می خندم
شبانه های من اینگونه بی خیال گذشت
هزار حرف گره خورده ماند در دل من
و دست وپنجه دل خسته در جدال گذشت
چقدر پرسش من بی جواب ماند ا زتو...
چقدر تاب دل آرام وبی سوال گذشت
ا
مید را نتوان از رواق سینه زدود
اگرچه عمر به ناکامی و ملال گذشت
به رنگ آبی عشق تو لحظه های شبم
به شعر حافظ ودلشوره های فال گذشت
نمانده ای که مرا صاحب کمال کنی
دریغ ازآن همه عمری که بی کمال گذشت
خوشم که عمر به یاد تو مهربان سر شد
اگرچه تلخ وهرچند بی وصال گذشت