عزیز

وقتی حتی پیشمی دلم برات تنگ میشه

عزیز

وقتی حتی پیشمی دلم برات تنگ میشه

چه بگویم؟

چنان از ناگفته ها پرم که یارای سخن گفتن ندارم.چیزی در وجودم

هست که در این جسم خاکی نمی گنجد؛ می خواهم آنقدر بدوم تا

بگریزم...از خودم...از آن شعله ای که در وجودم زبانه می کشد.

کجاست گوشه آرامی که لحظه ای بیاسایم؛ ذره ای آرامش ؛

پنجره ای رو به روشنی و تکه ای آسمان...خسته ام خدایا...

خدایا...چرا مرا انسان آفریدی که از خود شرم کنم.

خدایا...من با این دنیا بیگانه ام. دستانم را بگیر...

دلم می خواهد سرم را بر دامانت بگذارم و بگریم.میخواهم گله کنم.

از تو به چه کسی میتوانم گله کنم جز به خودت؟خدایا مرا ببین...

کجاست گوشه آرامی که لحظه ای بیاسایم؟ خسته ام...

نظرات 1 + ارسال نظر
محمد نادر شنبه 30 مرداد 1389 ساعت 02:25 ق.ظ http://www.soillover.blogsky.com

سلام عزیز
خوبی؟
وای شرمندمون کردی با این همه لطف
ممنونم از دعای زیباتون
شما چرا خسته این دیگه؟
منم بیگانه ام
راستی
گفتین کم پیدام
اخه من میام اما دیدم این اخریا لینک منو حذف کردین گفتم شاید خوشتون نمیاد ازم واسه همین.
اما ما همیشه ارادت داریم به قدیمیها
مخصوصا بلاگ اسکایی ها ی عزیز
که عزیز عزیزشونه
ممنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــون
فــــــــــــــداتـــــــــــــ

سلام محمدآقا خوبین؟خسته نباشین.
ممنون که با اومدین.خیلی خوشحالم کردین.
مرسی شما لطف دارین.
نه حذفتون نکردم.هرکیم حذف کنم شمارو حذف نمیکنم.
قربان شما
فعلا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد