عزیز

وقتی حتی پیشمی دلم برات تنگ میشه

عزیز

وقتی حتی پیشمی دلم برات تنگ میشه

فریاد خاموش

باز هم به پشت دیوار رسیده ام.دیواری که تو عشق من ،به دور خود کشیده ای.دیواری نا دیدنی که فقط

من وتو می توانیم حسش کنیم.می دانم خوابیده ای

،حتی در خواب هم این فاصله نحس وبدیمن را همراه داری

.چیزی در وجود نازنیت می گوید:نزدیک نشو

.اینجا حریم من است.ولی مگر من وتو ما نشده بودیم

.مگر قرار نشده بود از خود تنها ومجردمان سخنی نگوییم

.ایستاده ام بر آستانه دروازه دیوار تو.دستانم کوبه در را

جستو می کند ونمی یابد.می روم کناراز دور نگاهت

میکنم ودر دل می گویم:حصارها را بردار وآرزوها

می کنم فریاد خاموشم رابشنوی.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد