عزیز

وقتی حتی پیشمی دلم برات تنگ میشه

عزیز

وقتی حتی پیشمی دلم برات تنگ میشه

دنیا را ببین...

بچه بودیم از آسمان باران می آمد

بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید

بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن

بزرگ شدیم هیشکی هیچی نمیبینه

بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم

بزرگ شدیم تو خلوت

بچه بودیم همه رو 10 تا دوست داشتیم

بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی

بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم

بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن

بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط  باعث شد که اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه

بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم

بزرگ که شدیم حتی 100 تا کلاف نخم سرگرممون نمیکنه

بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود

بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه

بچه بودیم درد دل ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند

بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم...

هیچ کس چیزی نمی فهمد

بچه بودیم دوستیامون تا نداشت

بزرگ که شدیم همه دوستیامون تا داره

بچه که بودیم بچه بودیم

بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ؛ دیگه همون بچه هم نیستیم

بزرگ که شدیم...!!

دیگر آن کودکی نیستیم  که دلش بستنی می خواهد ...

حالا  باید مثل بزرگ ها رفتار کنیم...

دیگه نمی توانیم توی رویای کودکیمان غرق شویم...

همه چیز فراموشمان شده...

حالا باید مثل بزرگ تر ها بنشینیم و درباره ی سیاست  بحث کنیم... درباره ی پول...درباره ی قیمت لباس هامان ... درباره مدل ماشینمان...

دیگر نمی توانیم بدون در نظر گرفتن جسممان پرواز کنیم...

حالا فقط جسممان را می بینیم...مارک لباس تنمون ...

هر چه بزرگ تر می شویم کوچک تر می شویم ...احمق تر ...دیوانه تر...

بی احساس تر... نا امیدتر... ترسوتر... و بی عشق تر....

ولی با تمام این حرف ها هنوز هم روز به روز بزرگ تر می شویم:

بزرگ...بزرگ...بزرگ...بزرگ...بزرگ...بزرگ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد