عزیز

وقتی حتی پیشمی دلم برات تنگ میشه

عزیز

وقتی حتی پیشمی دلم برات تنگ میشه

گفت: می خواهـــــــــم برایت یک یادگــــــاری بنویسم

گفتم کجـــــــــا؟ گفت بر روی قلــــــــبت

گفتم: مگــر می توانی گفت:آری، سخت نیست ،آسان است

گفتم: باشد بنویس تا همیشـــه یادگاری بماند

دیدم خنجری برداشت، گفتم: این چیست؟ گفت: حییسسسس

گفتم :بنویس، دیگر چــــــــــــرا معـطلی؟

خنجر را برداشت و با تیزی خنجر،بر روی قلــــبم نوشت:

دوســــــــــــــــــــتت دارم

اکــــــــنون او رفــــــــــــــــــــــته ،

اما هنوز زخـــم خنجرش یادگاری بر روی قلبم مانده اسـت

هـوای آســــــمان دیده ابریســـــــــــت

پر از تنهایی نمــــــــــناک هـجـــــرت

تو تا بیـراهــه های بی قــــــــــــراری

دل من را کشــــــــــــــانیدی و رفـتـی

غــروب کـــوچـه های بی قــــــراری

حضور روشنی را از تو میخـــواست

تو یک آن آمـدی این روشـــــــــنی را

بروی کـــــــــوچه پاشـــــیدی و رفتی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد