عزیز

وقتی حتی پیشمی دلم برات تنگ میشه

عزیز

وقتی حتی پیشمی دلم برات تنگ میشه

خدا را سپاس

I Am Thankful

خدا را سپاس
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

I Am Thankful
I can see the beauty all around me
There are those whose world is always dark

خدا را سپاس
من میتونم تمام زیبایی های پیرامونم را ببینم
کسانی هستند که دنیایشان همیشه تاریک و سیاه هست
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
I Am Thankful
I can walk
 There are those who have never taken their first step

خدا را سپاس
من میتونم راه برم
کسانی هستند که هیچوقت نتونسته اند حتی یک قدم بردارند
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

I Am Thankful
My heart can be broken
There are those who are so hardened they cannot be touched
خدا را سپاس
که دل رئوف و شکننده ای دارم
کسانی هستند که این قدر دلشون سنگ شده که هیچ محبت و احساسی رو درک نمیکنند
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
I Am Thankful
For the opportunity to help others
There are those who have not been so abundantly blessed as I

خدا را سپاس
به من این شانس رو دادی که بتونم به دیگران کمک کنم
کسانی هستند که از این نعمت و برکت وافری که به من داده ای بی بهره اند
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

I Am Thankful
I can work
There are those who have to depend on others for even their most basic needs

خدا را سپاس
من میتونم کار کنم
کسانی هستند که برای رفع کوچکترین نیازهای روزمره شون هم به دیگران محتاجند
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

I Am Thankful
I have been loved
There are those for whom no one has ever cared

خدا را سپاس
که کسی هست که منو دوست داره
کسانی هستند که بود و نبودشون واسه هیچکس مهم نیست
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

منو ببخش

منو ببخش اگه به تو خیلی می گم

دوستت دارم 

گل صداقت


دویست و پنجاه سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم به
ازدواج گرفت. با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان
منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند. وقتی خدمتکار پیر قصر
ماجرا را شنید بشدت غمگین شد، چون دختر او مخفیانه عاشق شاهزاده بود،
دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت. مادر گفت: تو شانسی نداری، نه
ثروتمندی و نه خیلی زیبا. دختر جواب داد: می دانم هرگز مرا انتخاب نمی
کند، اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم. روز موعود
فرا رسید و شاهزاده به دختران گفت: به هر یک از شما دانه ای می دهم، کسی
که بتواند در عرض شش ماه زیباترین گل را برای من بیاورد.... ملکه آینده
چین می شود. دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت.

سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه
گلکاری را به او آموختند، اما بی نتیجه بود، گلی نرویید. روز ملاقات فرا
رسید ، دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام گل بسیار
زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدان های خود داشتند. لحظه موعود فرا
رسید. شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام
کرد دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود.

همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی
سبز نشده است. شاهزاده توضیح داد: این دختر تنها کسی است که گلی را به
ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراتور می کند: گل صداقت... همه دانه
هایی که به شما دادم عقیم بودند، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود!!!

برگرفته از کتاب پائولو کوئلیو

دلنوشته

 ندیدن هایم نگذار  پای نخواستن.

هیچ می دانی ندیدن هایم از هراس است

هراس هویدا شدن آنچه که همه ی هم وغم را گذاشته بودم  برای مخفی ماندنش...

حتی از تو...

خوب می دانم غروری داری به انتها

چشمم کور!

من که از روز از اول به غایت دوستت داشتم

تو که همه چیز داری

شاید فقط دل نداری

تو که خود را بزرگ مردی از عرصه عدالتی ...

 

به خدا سوگند دوستت دارم ... اما شاهدی ندارم!!!

عاشق خویش فراموش مکن

عاشقی محنت بسیار کشید/تا لب دجله به معشوقه رسید
نشده از گل رویش سیراب/که فلک دسته گلی داد باب
نازنین چشم بشط دوخته بود/فارغ از عاشق دل سوخته بود
گفت وه وه چه گل رعنا ئیست/ لایق دست چو من زیبائیست
زین سخن عاشق معشوقه پرست/جست در آب چو ماهی از شست
خوانده بود این مثل آنمایهء ناز/ که نکویی کن و در آب انداز
باری آن عاشق بیچاره چو بط/ دل بدریا زد و افتاد بشط
دید آبیست فراوان ودرست/ بنشاط آمد ودست از جان شست
دست وپایی زد و گل را بربود/سوی دلدارش پر تاب نمود
گفت کای آفت جان سنبل تو / ما که رفتیم بگیر این گل تو
بکنش زیب سر ای دلبر من / یاد آبی که گذشت از سر من
جز برای دل من بوش مکن/ عاشق خویش فراموش مکن
خود ندانست مگر عاشق ما / که ز خوبان نتوان جست وفا
عاشقان را همه گر آب برد/ خوبرویان همه را خواب برد

 

یادمان باشد

یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم           گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم

پر پروانه شکستن هنر انسان نیست         گر شکستیم زغفلت من و مایی نکنیم

یادمان باشد اگر شاخه گلی راچیدیم        وقت پرپر شدنش سازو نوایی نکنیم

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند           طلب عشق ز هر بی سرو پایی نکنیم

یادمان باشد اگر حال خوشی دست بداد     جز برای فرجِ یار، دعایی نکنیم 

من کجا و تو کجا ؟!

خدایا ، آنان که به من بدی کردند مرا هوشیار کردند

آنان که از من انتقاد کردند به من راه و رسم زندگی آموختند

آنان که به من بی اعتنایی کردند به من صبر و تحمل آموختند

آنان که به من خوبی کردند به من مهر و وفا آموختند

پس خدایا ، به همه اینان که باعث تعالی دنیا و آخرت من شدند ، خیر و نیکی برسان

شهید دکتر مصطفی چمران

   لا لا بخواب دنیا خسیسه...

           واسه کمترکسی خوب می نویسه...

                    یکی لبهاش تو خوابم غرق خندس...

                             یکی چشماش تو خوابم خیس خیس...

میرسد روزی که بی من روزها را سر کنی

میرسد روزی که مرگ عشق را باور کنی

میرسد روزی که بی من در کنار عکس من

شعرهای دفترم را مو به مو از بر کنی......

قول داده ام

هنگام شنیدن نامت ،

بیخیال باشم !

از این قول در گذر

چرا که با شنیدن نامت

صبر ایوب را کم دارم

برای فریاد نزدن !

 

اسب

یه روز یه آقایی نشسته بود و  روزنامه
می خوند که زنش یهو ماهی تابه رو می کوبه سرش.
مرده میگه:برا چی این کارو کردی؟
زنش جواب میده به خاطر این زدمت که تو جیب شلوارت
یه تیکه کاغذ پیدا کردم که توش اسم جنى (یه دختر)
نوشته شده بود ... مرده میگه وقتی هفته پیش برای
تماشای مسابقه اسب دوانی رفته بودم اسبی که روش
شرط بندی کردم اسمش جنی بود.
زنش معذرت خواهی می کنه و میره به کارای خونه برسه.
سه روز بعدش مرد داشت تلویزین تماشا می کرد که
زنش این بار با یه قابلمه ی بزرگتر کوبید رو سر
مرده  که تقریبا بیهوش شد.
وقتی به خودش اومد پرسید این بار برا چی منو زدی
زنش جواب داد آخه اسبت زنگ زده بود

ای کاش

در حضور خارها هم میشود یک یاس بود..در هیاهوی مترسکها پر از احساس بود

میشود حتی برای دیدن پروانه ها....شیشه های مات یک متروکه را الماس بود.

دست در دست پرنده،بال در بال..نسیم ساقه های هرز این بیشه ها را داس بود

کاش می شد حرفی از « کاش میشد» هم نبود....هر چه بود احساس بود و عشق بود و یاس بود

به دنبال کسی باش

به دنبال کسی باش :

که تو را به خاطر زیبایی های وجودیت زیبا خطاب کند،نه به خاطر جذابیت های ظاهریت،کسی که مایل

 باشد حتی در زمانی که در ساده ترین لباس هستی تورا به دنیا نشان

دهد، در انتظار کسی باش که بی وقفه به یاد دارد چقدر خوشبخت است که تو را در کنارش دارد .

رفتی و مرا با دلتنگی هایم تنها گذاشتی !رفتی در فصلی که تنها امیدم خدا بود و ترانه و تو که دستهایت سایه بانی بود بر بی کسی های من ...تو که گمان می کردم از تبار آسمانی و دلتنگی هایم را در می یابی
تو که گمان می کردم ساده ای و سادگی ام را باور داری
و افسوس که حتی نمی خواستی هم قسم باشی ...افسوس رفتی ... ساده ، ساده مثل دلتنگی های من و حتی ساده مثل سادگی هایم !من ماندم و یک عمر خاطره و حتی باور نکردم این بریدن را
کاش کمی از آنچه که در باورم بودی ، در باورت خانه داشتم !کاش می فهمیدی صداقتی را که در حرفم بود و در نگاهت نبود
کاش می فهمیدی بی تو صدا تاب نمی آورد ...رفتی و گریه هایم را ندیدی و حتی نفهمیدی من تنها کسی بودم که ....قصه به پایان رسید و من هنوز در این خیالم که چرا به تو دل بستم
و چرا تو به این سادگی از من دل بریدی ؟!!که چرا تو از راه رسیدی و بانوی تک تک این ترانه ها شدی ؟!!ترانه ها یی که گرچه در نبود تو نوشته شد اما فقط و فقط مال تو بود که سادگی ام را باور نکردی !گناهت را می بخشم ! می بخشمت که از من دل بریدی و حتی ندیدی که بی تو چه بر سر این ترانه ها می آید !ندیدی اشک هایی را که قطره قطره اش قصه ی من بود و بغضی که از هرچه بود از شادی نبود !بغضی که به دست تو شکست و چشمانی که از رفتن تو غرق اشک شد و تو حتی به این اشکها اعتنا نکردی !اعتنا نکردی به حرمت ترانه ها یی که تنها سهم من از چشمانت بود !به حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر ترانه هایم خشک شد !به حرمت قدمهایی که با هم در آن کوچه ی همیشگی زدیم !به حرمت بوسه هایمان ! نه !تو حتی به التماس هایم هم اعتنا نکردی !قصه به پایان رسید و من همچنان در خیال چشمان سیاه تو ام که ساده !!!........قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم !

دلیل داد زدن!!!

استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟
شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم.استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟
,شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچکدام استاد را راضى نکرد.سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد. آن‌ها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آن‌ها باید صدایشان را بلندتر کنند.سپس استاد پرسید: هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها سر هم داد نمی‌زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌کنند. چرا؟ چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلب‌هاشان بسیار کم است
استاد ادامه داد: هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می‌شود.سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یکدیگر نگاه می‌کنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد.

ساکنین شهر ماهی ها

زیاد جدی نگیرید شاید شهر ماهی ها فقط در زیر دریاها به واقعیت نزدیکتر باشه ولی در مورد تصاویر زیر بهتره شما دوستان بدونید که تمام اینها چیزی نیست جز حاصل ذهن خلاق هنرمندی که علاقه زیادی به رسمیت شناختن ماهی ها داشته! زبون بسته هایی که به زعم تفکر ایشون می توانند از زاویه دید انسان ها به زندگی نگاه کنند. اونم عجب زندگی ؛ تصاویر زیر رو ببینید :

ادامه مطلب ...

با من بمان و هیچگاه از کنارم نرو...

دستانت را به من بده و چشمانت را ببند!!!!

 

با من بمان و هیچگاه از کنارم نرو...  تو باشی من نفس میگیرم ، تو باشی من جانی تازه میگیرم...  با من باش ، تا آخرین نفس ، تا لحظه ای که جان دارم عزیزم...  ای تمام هستی ام تو تمام زندگی منی ، با من بمان و زندگی را از من نگیر!  مگر به جز تو چه کسی در این دنیا دارم ؟  تو تنها کسی هستی که دیوانه وار دوستش دارم ، تو تنها کسی هستی که همدم شب و روزم و رفیق لحظه های زندگی ام است ...  ای همدم شب و روزم با رفتنت شبهایم را بی مهتاب و روزهایم را مثل شبهایم نکن !  ای رفیق لحظه های زندگی ام ، این لحظه های زیبای با تو بودن را از من نگیر !   همه دلخوشی ام تویی ، بهترین لحظه زندگی ام آن لحظه است که در کنار تو هستم و  در آن چشمهای زیبایت نگاه میکنم و آرام با صدای آهسته میگویم که دوستت دارم عزیزم...