تونگرانم نشو!
همه چیز را یاد گرفته ام !
راه رفتن در این دنیا را هم بدون تو یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم !
یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم !
تو نگرانم نشو !!
همه چیز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی !
یاد گرفته ام ....نفس بکشم بدون تو......و به یاد تو !
یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن...
و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم !
تو نگرانم نشو !
همه چیز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام که بی تو بخندم.....
یاد گرفته ام بی تو گریه کنم...و بدون شانه هایت....!
یاد گرفته ام ...که دیگر عاشق نشوم به غیر تو !
یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم ....
و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم !
اما هنوز یک چیز هست ...که یاد نگر فته ام ...
که چگونه.....! برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم ...
و نمی خواهم که هیچ وقت یاد بگیرم ....
تو نگرانم نشو !!
"فراموش کردنت" را هیچ وقت یاد نخواهم گرفت
قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟
از کجا، وز که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی، امّا، امّا
گِرد بام و درِ من
بیثمر می گردی.
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیّار و دیاری ـ باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک!
در دلِ من همه کورند و کرند.
دست بردار ازین در وطنِ خویش غریب.
قاصدِ تجربههای همه تلخ،
با دلم میگوید
که دروغی تو، دروغ؛
که فریبی تو، فریب.
قاصدک! هان، ولی . . . آخر . . . ایوای!
راستی آیا رفتی با باد؟
با توام، آی! کجا رفتی؟ آی . . .!
راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
مانده خاکسترِ گرمی، جائی؟
در اجاقی ـ طمعِ شعله نمیبندم ـ خُردک شرری هست هنوز؟
قاصدک!
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم میگریند.

کاش می شد که کسی می آمد
این دل خسته ی ما را می برد
چشم ما را می شست
راز لبخند به لب می آموخت
کاش می شد دل دیوار پر از پنجره بود
و قفس ها همه خالی بودند
آسمان آبی بود
و نسیمی روی آرامش اندیشه ی ما می رقصید
کاش می شد که غم و دلتنگی
راه این خانه ی ما گم می کرد
و دل از هر چه سیاهی ست رها می کردیم
و سکوت جای خود را به هم آوائی ما می بخشید
و کمی مهربان تر بودیم
کاش می شد دشنام، جای خود را به سلامی می داد
گل لبخند به مهمانی لب می بردیم
بذر امید به دشت دل هم
کسی از جنس محبت غزلی را می خواند
و به یلدای زمستانی و تنهائی هم
یک بغل عاطفه گرم به مهمانی دل می بردیم
کاش می فهمیدیم
قدر این لحظه که در دوری هم می راندیم
کاش می دانستیم راز این رود حیات
که به سرچشمه نمی گردد باز
کاش می شد مزه خوبی را
می چشاندیم به کام دلمان
کاش ما تجربه ای می کردیم
شستن اشک از چشم
بردن غم از دل
همدلی کردن را
کاش می شد که کسی می آمد
باور تیره ی ما را می شست
و به ما می فهماند
دل ما منزل تاریکی نیست
اخم بر چهره بسی نازیباست
بهترین واژه همان لبخند است
که ز لبهای همه دور شده ست
کاش می شد که به انگشت نخی می بستیم
تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم!!!
قبل از آنی که کسی سر برسد
ما نگاهی به دل خسته ی خود می کردیم
شاید این قفل به دست خود ما باز شود
پیش از آنی که به پیمانه ی دل باده کنند
همگی زنگ پیمانه ی دل می شستیم
کاش در باور هر روزه مان
جای تردید نمایان می شد
و سوالی که چرا سنگ شدیم
و چرا خاطر دریایی مان خشکیده ست؟
کاش می شد که شعار
جای خود را به شعوری می داد
تا چراغی گردد دست اندیشه مان
کاش می شد که کمی آینه پیدا می شد
تا ببینیم در آن صورت خسته این انسان را
شبح تار امانت داران
کاش پیدا می شد
دست گرمی که تکانی بدهد
تا که بیدار شود، خاطر آن پیمان
و کسی می آمد و به ما می فهماند
از خدا دور شدیم ...
واژه ای که روزها یا شایدم ماههاست
که با آن خو گرفته ام.
که چه سخت است انتظار ..
هرصبح طلوعی دیگراست برانتظارهای فرداهای من!
خواهم ماند تنها در انتظار تو
چرا نوشتم در برگ تنهاییم برای تو، نمیدانم؟
شاید روزی بخوانند بر تو، عشق مرا
می دانم روزی خواهی آمد، می دانم
گریان نمی مانم، خندانم!
برای ورودت ای عشق
وقتی که به یادت می افتم،
به یاد خاطراتت...نامه هایت را مرور می کنم،
یک بار...نه...بلکه صد بار
وجودم را سراسر عشق فرا می گیرد
ز عمر وعده ی تو سالیان سال گذشت
به بی خیالی خود هرشبانه می خندم
شبانه های من اینگونه بی خیال گذشت
هزار حرف گره خورده ماند در دل من
و دست وپنجه دل خسته در جدال گذشت
چقدر پرسش من بی جواب ماند ا زتو...
چقدر تاب دل آرام وبی سوال گذشت
ا
مید را نتوان از رواق سینه زدود
اگرچه عمر به ناکامی و ملال گذشت
به رنگ آبی عشق تو لحظه های شبم
به شعر حافظ ودلشوره های فال گذشت
نمانده ای که مرا صاحب کمال کنی
دریغ ازآن همه عمری که بی کمال گذشت
خوشم که عمر به یاد تو مهربان سر شد
اگرچه تلخ وهرچند بی وصال گذشت
دلم تنگه........
دلم گرفته ............
دلم گریه می خواد ..........
آری دلم گرفته٬ از این روزگاران بی فروغ ! از این تکرارهای ناپایان !
دلم گرفته از این همه کینه .... این همه دروغ !
از این مردمان نا مهربان و بی وفا دلم گرفته .......
دلم برای کوچه پس کوچه های مهربانی ها تنگ است !
دلم تنگ است برای کودکی ام که پاورچین پاورچین روی سنگفرش های زندگی بی دغدغه قدم می زدم !
برای تنها گل محبتی که در بیابان دلم روئید و پس از این همه بی مهری و دروغ خشکید دلتنگم!
دلم برای دلتنگی های شیرین و انتظارهای کشنده تنگ است...!
نمی دانم کدامین نامهربان ٬ خواب را از دیدگانم دزدید که اینگونه در حسرت و دلتنگ خواب
شیرینم سرگردانم ؟!
دلم گرفته ! دلم تنگ است ! روزگار چشمانم طوفانی است و در انتظار باران های سیل آساست.....
آره !
این روزا دلم بدجوری گرفته ... چشمام منتظر یک بهونه است ...
که هی بخواد بباره........

برمزار مردگان خویش نالیدن چه سود؟
زنده راتازنده است باید به فریادش رسید
ورنه برسنگ مزارش اب پاشیدن چه سود؟
گرنرفتی خانه اش تازنده بود
خانه ی صاحب عزا تاصبح خوابیدن چه سود؟
گرنپرسی حال من تازنده ام
بعد مرگم اشک ونالیدن چه سود؟
زنده را درزندگی قدرش بدان
ورنه مشکی از برای مرده پوشیدن چه سود؟
ساکت نمون همیشه نازنینم
بهش بگو یه روز عزیزت بودم
دلت واسه اشکای من نسوزه
بهش بگو من همه چیزت بودم
چی شدچرا دستات داره میلرزه
نترس نمیزارم ازت جداشه
بهش بگو عاشق چشمام بودی
بزار اونم وارد ماجرا شه
بهش بگو یه روز بهم میگفتی
یه لحظه بی من بمونی میمیری
بگو دوسم داشتی به قدر دنیا
وقتی که دستاشو میخوای بگیری
اگه برات سخته بزار من بگم
میخوام بشه مثل خودم دیوونه
اونوقت لیاقت چشاتو داره
اگه بدونه وباهات بمونه
حتی اگه بشکنی پیش چشمام
توی دلم همیشه سربلندی
به حرمت روزای عاشقانم
خوشحالم از اینکه داری میخندی
یه روز شدی تموم هرچه هستی
بی هوا اومدی به دل نشستی
عیبی نداره خوب من بگذریم
هرچی که ساختی خودتم شکستی
فقط همیشه یادت بمونه که به قیمت نشکستن خودت منو بدجور شکستی
امیدوارم یه روز یکی همین نشونه ای که از من به همه میدی از عزیزترین کست واست بیاره تا ببینم چه حالی میشی...

در تمام کشورها برای اینکه عاشق و معشوق بتوانند احساسات خود را به یکدیگر منتقل کنند از راههای زیادی استفاده می کنند با صحبت کردن ، نامه نوشتن ، نگاه کردن .... اما معمولترین روش استفاده از گل است .خود واژه ی گل سمبل عاشقی می باشد .
اما بد نیست با نشانه های تمام گل ها قدری آشنا بشویدتا اگر موقعی خواستید احساس خود را به عاشق یا معشوق خود عرضه کنید بدانید تا چه گلی را هدیه کنید یا گلی را که هدیه گرفته اید چه معنا و مفهومی دارد:
|
رویاها
موفقیت ها
شانس
سه چیز در زندگی قابل برگشت نیستند
زمان
گفتار
موقعیت
سه چیز در زندگی انسان را خراب می کنند
الکل
غرور
عصبانیت
سه چیز انسانها را می سازند
کار سخت
صمیمیت
تعهد
سه چیز در زندگی بسیار ارزشمند هستند
عشق
اعتماد به نفس
دوستان
سه چیز در زندگی که هرگز نباید از بین بروند
آرامش
امید
صداقت
و چه زیبا این سه چیز مهم در زندگی از دیدگاه دکتر
علی شریعتی بیان شده
به سه چیز هرگز تکیه نکن
غرور
دروغ
عشق
انسان با غرور می تازد
با دروغ می بازد
و با عشق می میرد
خوشبختی زندگی ما بر سه اصل است
تجربه از دیروز
استفاده از امروز
امید به فردا
تباهی زندگی ما نیز بر سه اصل است
حسرت دیروز
اتلاف امروز
ترس از فردا