باغبانی پیرم که به غیر از گل ها
از همه دلگیرم کوله ام غرق غم است
آدم خوب کم است عده ای بی خبرند
عده ای کور و کرند وگروهی پکرند
دلم از این همه غم می گیرد
و چه خوب است آدمی عاقبت می میرد
روزی میگفتم اگه او را با غریبه ببینم شهر را به آتش میکشم
اکنون حاضر نیستم کبریتی روشن کنم که ببینم کجاست
هیچکی نمیتونه بفهمه که دلم از چی گرفته
هیچکی نمیتونه بفهمه که صدام از چی گرفته
هیچکی نمی مونه تا با من تووی راهم همسفر شه
آخه میترسه که با من, با دلِ من در به در شده
هیچکی نمیدونه که چشمام چرا همیشه خیس خیسه
چرا هیچکی حتی یه نامه واسه من دیگه نمی نویسه
هیچکی نمیدونه که قلبم تا حالا چند دفه شکسته
هیچکی نمیدونه سر راه اون تا حالا چند دفه نشسته
هیچکی نمیتونه بفهمه که دلم از چی گرفته
هیچکی نمیتونه بفهمه که صدام از چی گرفته
هیچکی نمی مونه تا با من تووی راهم همسفر شه
آخه میترسه که با من, با دلِ من در به در شده
هیچکی نمیدونه که چشمام چرا همیشه خیس خیسه
چرا هیچکی حتی یه نامه واسه من دیگه نمی نویسه
هیچکی نمیدونه که قلبم تا حالا چند دفه شکسته
هیچکی نمیدونه سر راه اون تا حالا چند دفه نشسته
آخه توو کلبه ی سوت و کور و تاریکِ قلبم خورشید که جا نمیشه
میدونم اگه تا لحظه ی مرگم بگردم دنبالش پیدا نمیشه
آخه توو کلبه ی سوت و کور و تاریکِ قلبم خورشید که جا نمیشه
میدونم اگه تا لحظه ی مرگم بگردم دنبالش پیدا نمیشه
هیچکی نمیتونه بفهمه که دلم از چی گرفته
هیچکی نمیتونه بفهمه که صدام از چی گرفته
هیچکی نمی مونه تا با من تووی راهم همسفر شه
آخه میترسه که با من, با دلِ من در به در شده
هیچکی نمیدونه که چشمام چرا همیشه خیس خیسه
چرا هیچکی حتی یه نامه واسه من دیگه نمی نویسه
هیچکی نمیدونه که قلبم تا حالا چند دفه شکستههیچکی نمیدونه سر راه اون تا حالا چند دفه نشسته
آخه توو کلبه ی سوت و کور و تاریکِ قلبم خورشید که جا نمیشه
میدونم اگه تا لحظه ی مرگم بگردم دنبالش پیدا نمیشه
آخه توو کلبه ی سوت و کور و تاریکِ قلبم خورشید که جا نمیشه
میدونم اگه تا لحظه ی مرگم بگردم دنبالش پیدا نمیشه
نفهمیدی چه می گویم
ندانستی چه می خواهم
گمان کردی که چون از عشق می گویم
نیاز پیکرم را در تو می جویم
تو فکر کردی
که عشق جز خواهش تن نیست
و جز این آرزو در باطن من نیست
نفهمیدی! نفهمیدی!
که این افکار در من نیست!!
و عشق آن واژه پاکیست
برای من ...
که بی تو معنی تنهایی مطلق
برای دستهای من ...
برای حرف های من ...
برای آنچه می گویم ...
نمی دانی! نمی دانی! ...
چه می گویم ...
عشق زمانی بود که من تو را دوست داشم
دوران صداقت، و من تو را داشتم
در زندگی من، ما همیشه خواهیم تپید
نزدیک، دور، هرجایی که هستی
من باور دارم که قلب هایمان خواهد تپید
یک باره دیگر در را باز کن
و تو در قلب من هستی
و من از ته قلب خوشحال خواهم شد
تو اینجا هستی، و من هیچ ترسی ندارم
می دانم قلبم برای این خواهد تپید
ما برای همیشه باهم خواهیم بود
تو در قلب من در پناه خواهی بود
و قلب من برای تو خواهد تپید
اخیراً در فرودگاه گفتگوی لحظات آخر بین مادر و دختری را شنیدم
هواپیما درحال حرکت بود و آنها در ورودی کنترل امنیتی همدیگر را بغل کردند و مادر گفت: " دوستت دارم و آرزوی کافی برای تومیکنم." دختر جواب داد: " مامان زندگی ما باهم بیشتر از کافی هم بوده است. محبت تو همه آن چیزی بوده که من احتیاج داشتم. من نیز آرزوی کافی برای تومیکنم ."آنها همدیگر را بوسیدند و دختر رفت.
ادامه مطلب ...چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگریست
جای گلایه نیست! که این رسم دلبریست
هرکس گذشت از نظرت در دلت نشست
تنها گناه آینهها زودباوریست
مهرت به خلق بیشتر از جور بر من است
سهم برابرِ همگان، نابرابریست
دشنام یا دعای تو در حق من یکیست
ای آفتاب، هرچه کنی ذرّه پروریست!
ساحل جواب سرزنش موج را نداد
گاهی فقط سکوت سزای سبکسریست
گیر کرده ام
در گلویت!
بغض که میکنی
از هم میپاشم
چشمهایت را میبندی
من این جا پشت این پلک ها
محکوم به باورهای همیشگی ام!
تو پای میز قضاوتت من را به صد بار مرگ محکوم میکنی
و من اینجا
درست زیر پلک های تب دارت
هزاران بار در هر ثانیه
م ی م ی ر م!
ستاره می چکد از دیدگان به بالینم
چقدر خسته ام امشب ،چقدر غمگینم
چقدر ماهیتم مثل ماه نو محو است
چقدر ماه تمامی ، چقدر پایینم
نگو که سرد شدی مثل آه ، می دانم!
نگو که دور شدی مثل ماه ، می بینم !
کنار کوچه ی یادت بهانه می گیرد
دلم ، و باز تمنا که بست بنشینم
مرا بگو که چه آسان خیال می کردم
برای صید دلت چابکست شاهینم
تمام آنچه که دارم برای تو ، بردار !
جز این سه حرفی کوچک برای تسکینم
ببخش ! خسته شدی نازنین ، من امشب باز...
به خواب رفته ای ؟! ....آری....بخواب شیرینم
زندگی زیباست ...
و هر روزش آغازی دوباره
برای استفاده از فرصت ها و جبران گذشته