دنیا مانند پژواک اعمال و خواستهای ماست. اگر به جهان بگویی: "سهم منو بده..." دنیا مانند
پژواکی که از کوه برمی گردد، به تو خواهد گفت: "سهم منو بده..." و تو در کشمکش با دنیا
دچار جنگ اعصاب می شوی. اما اگر به دنیا بگویی: "چه خدمتی برایتان انجام دهم؟..."
دنیا هم بتو خواهد گفت: "چه خدمتی برایتان انجام دهم؟..."
هر کس به دیگری زیانی برساند و یا ضربه ای به کسی بزند، بیشترین زیان را خود از آن خود
خواهد دید، چرا که هرکس در دادگاه عدل الهی در برابر اعمال ناروای خودش مسؤول است.
به هر کاری که دست زدید، نیاز به خداوند و خدمت به مردم را در نظر داشته باشید،
زیرا این شیوه ی زندگی معجزه آفرینان است.
درستکارترین مردم جهان، بیشترین احترام را بسوی خود جلب شده می بینند،
حتی اگر آماج بیشترین بدرفتاریها و بی حرمتیها قرار گیرند.
تنها راه تغییر عادتها، تکرار رفتارهای تازه است.
اگر شخصیت خود را با فعالیتهای شغلی خویش میسنجید،
پس وقتی کار نمیکنید فاقد شخصیت هستید.
برای آغاز هر تحول در خود، ابتدا منبع تولید ترس و نفرت را
در وجود خود شناسایی و ریشه کن کنید.
از مهم ترین کارهایی که به عنوان یک آدم بزرگ می توانید انجام دهید
اینست که گه گاه به شادمانی دوران کودکی برگردید.
اگر مختارید که بین حق به جانب بودن و مهربانی یکی را انتخاب کنید، مهربانی را انتخاب کنید.
دروغ انفجاریست در اعتماد به نفس تو.
انتخاب با توست، میتوانی بگوئی : صبح به خیر خدا جان یا بگوئی :
خدا به خیر کنه، صبح شده ...
به دل خود مراجعه کنید و نسبت به تمام کسانی که در گذشته از دست آنها ناراحت شده اید احساس محبت نمایید. هر جا ناراحت شدید اقدام به بخشش و عفو نمایید.
عفو و گذشت پایه بیداری معنوی است.
عشقم نثار کسی است که با دستپاچگی در جادهها از من سبقت میگیرد. به کسی که در گوشهٔ خیابان به حالت احتیاج افتاده است، کمی پول بیشتری میدهم. بین جر و بحثهای مردم در یک سوپر مارکت میروم و سعی میکنم به آن محیط عشق ببرم. در غالب هزاران راه، هر روز، عبادت معنویم بخشیدن عشق است و نه اینکه یک مسیحی، کلیمی، بودایی یا مسلمان باشم بلکه سعی میکنم شبیه به مسیح، شبیه به بودا، شبیه به موسی، و یا شبیه به محمد باشم.

آنان که به قضاوت زندگی دیگران می نشینند، از این حقیقت غافلند که
با صرف نیروی خود در این زمینه، خویشتن را از آرامش و صفای باطن محروم می کنند.
الهی توفیقم ده که بیش از طلب همدردی، همدردی کنم
بیش از آنکه مرا بفهمند، دیگران را درک کنم
پیش از آنکه دوستم بدارند، دوست بدارم
زیرا در عطا کردن است که می ستانیم و در بخشیدن است که
بخشیده می شویم و در مردن است که حیات ابدی می یابیم.
به چشمان پری رویان این شهر
به صد امید میبستم نگاهی
مگر یک تن از این نا آشنایان
مرا بخشد به شهر عشق راهی
به هر چشمی به امیدی که این اوست
نگاه بیقرارم خیره میماند
یکی هم ، زین همه نا آشنایان
امیدم را به چشمانم نمیخواند!
غریبی بودم و گم کرده راهی
مرا با خود به هر سویی کشاندند
شنیدم، بارها از رهگذاران
که زیر لب مرا "دیوانه" خواندند
ولی چشم امید من نمیخفت
که مرغی آشیان گم کرده بودم
ز هر بام و دری سر می کشیدم
به هر بوم و پری ، پر میگشودم
امید خستهام از پای ننشست
نگاه تشنهام در جستجو بود
در آن هنگامهی دیدار و پرهیز
رسیدم عاقبت... آنجا که او بود
" دو سرگردان ، دو تنها و دو بیکس "
ز خود بیگانه ، از هستی رمیده
از این بی درد مردم ، رو نهفته
شرنگ ناامیدی ها چشیده
دل از بی هم زبانیها شکسته ؛
تن از نامهربانیها فسرده ؛
ز حسرت پای در دامن کشیده
به خلوت ، سر به زیر بال برده.
دو تنها و دو سرگردان ، دو بیکس
به خلوتگاه "جان" با هم نشستند
زبان "بیزبانی" را گشودند
سکوت جاودانی را شکستند...
مپرسید ، ای سبکباران مپرسید
که این دیوانهی از خود به در کیست
چه گویم؟ از که گویم؟ با که گویم؟
که این دیوانه را از خود خبر نیست...
به آن لب تشنه میمانم که ناگاه
به دریایی درافتد بیکرانه
لبی ، از قطره آبی ، تر نکرده
خورد از موج وحشی تازیانه
مپرسید.. ای سبکباران... مپرسید
مرا با عشق او تنها گذارید...
غریق لطف آن دریا نگاهم ؛
مرا تنها به این دریا سپارید ...
ای دل بشارت میدهم خوش روزگاری میرسد
هم درد وغم طی میشود هم شهریاری میرسد
ای منتظر غمگین مشو قدری تحمل بیشتر
گردی به پا شد در افق حتما سواری میرسد
« اللهم عجل فی فرج حبیبنا صاحب العصر و الزمان »
اللّـهُمَّ اِنْ حالَ بَیْنی وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذی جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً
خدایا اگر حائل شد میان من و او آن مرگى که قرار داده اى آن را بر بندگانت حتمى و
فَاَخْرِجْنی مِنْ قَبْری ، مُؤْتَزِراً کَفَنى ، شاهِراً سَیْفی ، مُجَرِّداً قَناتی، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعی فِی الْحاضِرِ وَ الْبادی
مقرر پس بیرونم آر از گورم ، کفن به خود پیچیده با شمیشر آخته ، و نیزه برهنه ، پاسخ گویان به نداى آن خواننده بزرگوار در شهر و بادیه
اَللّـهُمَّ اَرِنیِ الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ ، وَ الْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ
خدایا بنمایان به من آن جمال ارجمند و آن پیشانى نورانى پسندیده را
وَ اکْحُلْ ناظِری بِنَظْرَة منِّی اِلَیْهِ
و سرمه وصال دیدارش را به یک نگاه به دیده ام بکش
وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ ، وَ اَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُکْ بی مَحَجَّتَهُ
و شتاب کن در ظهورش و آسان گردان خروجش را و وسیع گردان راهش را و مرا به راه او درآور
چشم به راهیم شاید کشتی نجاتی بر ساحل بشریت کناره گیرد
ناخدا نوحی بخواند رستگاران را به عرشه
شاید ابراهیمی تیشه بر دوش ریشه زند بتخانه ها را
شاید عصائی زآستان موسائی بر آید وسینه شکافد نیل سرکشی وطغیانگری را
شاید دم احیاگرانه عیسائی تن رو به مرگ گیتی را حیاتی دوباره دمد
یا که نسیمی از دریای رحمت بوزد وبغض انتظار را به اشک حضور بدل کند
آری به او بگوئید...
بگوئید که من...
تا ابد در کنارش می مانم...
به او بگوئید که همیشه به یادش هستم...
به او بگوئید که فقط او را می پرستم...
به او بگوئید که بدون حضورش من هم نخواهم ماند...
به او بگوئید که تمام خاطراتم با یاد اوست...
به او بگوئید که روزی دستانم را به دستانش می رسانم...
به او بگوئید که تمام آن شبهای بارانی را فدای چشمانش می کنم...
به او بگوئید که قلبم فقط به عشق و یادش می تپد...
به او بگوئید...بگوئید که اسیر برق نگاهش شده ام...
آری به او بگوئید...
بگویید اگر روزی از پیشم برود آن روز روز مرگ من است
به او بگویید...بگویید که در کنارم بماند
به او بگویید...بگویید که همپایم باشد
بگوییید که یارم باشد
بگویید که با من باشد
برای من باشد
آری به او بگویید...
بگوئید که...عاشق شده ام...
و تنها او را دوست می دارم...
عشق من دوستت دارم

سلام
خوبین دوستای من ؟؟؟
من اومدمممممممممممم
![]()
![]()
![]()
ببخشید بخاطر کسالت یه مدتی نبودم
![]()
![]()
ممنون داداش محمدنادر و علی
![]()
یه تشکر ویژه هم از عزیز جونم دارم که این مدت خیلی بهم کمک کرد تا دردمو احساس نکنم و بهم امیدواری میداد
![]()
![]()
![]()
![]()
خیلی خوشحالم که دوباره برگشتم
کسی
که هرگز اشکهایم را ندید و ندید که چگونه از غم دوری و دلتنگی اش
پریشانم !
یکی را تا ابد دوست دارم ، کسی که هیچگاه درد دلم را نفهمید و ندانست که
او در این دنیا تنها کسی است که در قلبم نشسته است !
یکی را در قلب خویش عاشقانه دوست دارم ، کسی که نگاه عاشقانه ی مرا ندید
و لحظه ای که به او لبخند زدم نگاهش به سوی دیگری بود !
آری یکی را از ته دل صادقانه دوست دارم ، کسی که لحظه ای به پشت
سرش نگاه نکرد که من چگونه عاشقانه به دنبال او میروم !
کسی را دوست دارم که برای من بهترین است ، از بی وفایی هایش که بگذرم
برای من عزیزترین است !
یکی را دوست دارم ولی او هرگز این دوست داشتن را باور نکرد ! نمی داند که
چقدر دوستش دارم ، نمی فهمد که او تمام زندگی ام است !
یکی را با همین قلب شکسته ام ، با تمام احساساتم ، بی بهانه دوست
دارم !
کسی که با وجود اینکه قلبم را شکست ، اما هنوز هم در این قلب شکسته ام جا
دارد !
یکی را بیشتر از همه کس دوست دارم ، کسی که حتی مرا کمتر از هرکسی
نیز دوست نمی دارد !
یکی را دوست دارم با اینکه این دوست داشتن دیوانگیست
اما ..........
من.....
دیوانه وار تنها او را دوست دارم !
بار دیگر هنگامه جلوه طبیعت فرا رسید. پس شاکرانه سپاس باد آن خدای مهربان را که زمین و زمان و گردش فصول را اینگونه زیبا آفرید. بهار آغاز می شود، به زیبایی پرواز یک کبوتر، به لطافت باز شدن غنچه های گل سرخ و به امید حضور هر آنچه برکت و نعمت است. و اینک نسیم سرمست بهار، سبکبال، معطر و خندان به این سو و آن سو دامن می کشد وبه همه آنانی که دوستشان داریم سلام میکند، عشق دلهای پاک را نثار همنوعان میکند و آنگاه در نهایت محبت و سرافرازی سرود نیایش دل را چنین میخواند:
یا مقلب القلوب والابصار
ای خدای دگرگون کننده دلها و دیده ها
یا مدبر اللیل والنهار
ای تدبیر کننده روز و شب
یا محول الحول والاحوال
ای دگرگون کننده حالی به حال دیگر
حول حالنا الی احسن الحال
حال ما را به بهترین حال دگرگون کن
در آستانه نوروز 1390، خوشحالیم که این توفیق را دارم تا باز هم در پیشگاه شما دوستان عزیزتبریک گوی آمدن بهار باشم و به میمنت فرا رسیدن نـــوروز، صمیمانه ترین شادباش ها را حضور یکایک شما بزرگواران تقدیم نموده و از صمیم قلب آرزو کنم که سال جدید برای تمام دوستان سالی سرشار از موفقیت، کامیابی و بهروزی باشد.
سالی سراسر عشق و دوستی، سالی پر از لحظه های خوش، اتفاقات خوشایند و آینده ساز و با این امید که در جشن زیبای نوروز، بر سر سفره های هفت سین به یاد آنان که هفت سین زندگیشان حتی سیبی برای سرخی ندارد و سبزه ای برای سبزی و جیبشان از سکه های طراوت تهی است نیز باشیم و در دعاهایمان همواره سعادتمندی همنوعانمان را از او که گستراننده سفره این جشن بزرگ طبیعت است آرزو کنیم.
سال نو همگی پیشاپیش مبارک و هر روزتان شادمانه چون نوروز ![]()


هیچ می دانید که
آخرین زنگ دنیا کی می خورد؟
خدا می داند، ولی ...
آن روز که آخرین زنگ دنیا می خورد دیگر نه می شود تقلب کرد
و نه می شود سر شخصی را کلاه گذاشت.
آن روز تازه می فهمیم دنیا با همه بزرگی اش از یک جلسه امتحان مدرسه هم کوچکتر بود.
و آنروز تازه می فهمیم که زندگی عجب سوال سختی بود!
سوالی که بیش از یک بار نمی توان به آن پاسخ داد.
خدا کند آنروز که آخرین زنگ دنیا می خورد، روی تخته سیاه قیامت اسم ما را جزء خوبها بنویسند.
خدا کند حواسمان بوده باشد و زنگهای تفریح آنقدر در حیاط نمانده باشیم که
حیات را از یاد برده باشیم.
خدا کند که دفتر زندگیمان را زیبا جلد کرده باشیم
و سعی ما بر این بوده باشد که نیکی ها و خوبی ها را در آن نقاشی کنیم
و بدانیم که دفتر دنیا؛ چرک نویسی بیش نیست
چرا که ترسیم عشق حقیقی در دفتری دیگر است
وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...
ونفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده ؛ به بازیش میگیریم
هر چه او عاشقتر ، ما سرخوشتر،هر چه او دل نازکتر ، ما بی رحم تر ...
تقصیر از ما نیست ؛ تمامی قصه های عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند...
وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم، وقتی که دیگر رفت من به انتظارآمدنش نشستم،
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست داشته باشد من او را دوست داشتم،
وقتی که او تمام کرد من شروع کردم ، وقتی او تمام شد من
آغاز شدم وچه سخت است تنها شدن!
چه غم انگیز است وقتی که چشمه ای سرد و زلال در برابرت می جوشد و می خواند و می نالد ،
تو تشنه ی آتش باشی و نه آب. و چشمه که خشکید ، و چشمه که از آن آتش که تو تشنه ی آن بودی ،
بخار شد و به هوا رفت و آتش کویر را تافت و در خود گداخت و از زمین آتش رویید
و از آسمان آتش بارید ، تو تشنه ی آب گردی و نه آتش!!!
و بعد ، عمری گداختن از غم نبودن کسی که تا بود ، از غم نبودن تو می گداخت ...!
رسم زندگی این است
یک روز کسی را دوست داری
و روز بعد تنهائی
به همین سادگی او رفته است
و همه چیز تمام شده است
و تو به حال خود رها می شوی
چرا غمگینی؟
این رسم زندگیست
تو نمی توانی آن را تغییر دهی
کسی را دوست میدارم.....
خداوندا
از بچگی به من آموختند همه را دوست بدارم
حال که بزرگ شده ام،
و کسی را دوست می دارم، می گویند:
فراموشش کن.
صبر کردن دردناک است و فراموش کردن در دناکتر
و از این دو دردناکتر ان است که ندانی باید صبر کنی یا فراموش!!!!
حرفهایی است که هیچ گاه زبانها بهم نمیگویند....
حرفهایی است که فقط دستها میتوانند بهم بگویند.
دلی که از بی کسی غمگین است،هر کسی را می تواند تحمل کند.هیچ ﮐس بد نیست.
دلی که در بی اویی مانده است،برق هر نگاهی جانش را می خراشد.
اما چه رنجی است لذت را تنها بردن و چه زشت است زیبایی را تنها دیدن و چه بدبختی آزار دهنده
ایاست تنها خوشبخت بودن!
در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است .....
خداوندا.....
برای همسایه که نان مرا ربود، نان !!
برای عزیزانی که قلب مرا شکستند ، مهربانی !!
برای کسانی که روح مرا آزردند، بخشش !!
و برای خویشتن خویش آگاهی و عشق می طلبم.....
زندگی خوردن و خوابیدن نیست
انتظار و هوس و دیدن و نادیدن نیست.
زندگی چون گل سرخی است
پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطیف.
تا آسمان راهی نیست
اما تا آسمانی شدن راه بسیار است..
من رقص دختران هندی را بیشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم،
چون آنها از روی عشق می رقصند و اینها از روی عادت نماز می خوانند.
چه بسیارند کسانی که همیشه حرف می زنند بی آنکه چیزی بگویند و چه اندکند کسانی که حرفی نمی زنند اما بسیار
می گویند
چشمانم را می گشایم، دیواری است به بلندای نا امیدی ...
در خود می پیچم و بغض می کنم .
چون درختی شده ام که تبر بر شاخسارش فرو می آورند و نفس در ریشه هایش تنگ می شود ...
خدایا در این دیوار پی روزنم که خویش را از این همه منجلاب فسادی بیرون کشم ...
خدایا دستتت را بر شانه های خسته ام قرار بده ...
ای خدای بزرگ
تویی که به کوه فرمان ایستادن داده ای و به رود فرمان رفتن ...
به پرندگان فرمان پرواز و به ستارگان فرمان درخشیدن داده ای .
به من نیز بیاموز ایستادن و رهایی را ...
پرواز و روشنایی را ...
تا شاخسار شکسته ام را جوانه های امید بشکفد ...
ای خدای بزرگ ...
ای خدای متعال ...
و ای خدای منّان می خواهم یاد بزرگت در تار و پود جانم رسوخ کند ...
آنچنان که باران به درختان می بخشد تا شاخه های بلند به آسمان برسد ...
من درمانده تشنۀ محبّت توام ...
صدایم کن تا حجم این همه فریاد از خاطرم پاک شود ...
تا جز صدای پاک قدسی تو چیزی نشنوم ...
خدایا ...
ای خدای بزرگ و مهربان ...
نگاهم کن تا فراموش کنم این نگاههای بی خورشید و آشفته را ...
و جز چشمان مهربان تو هیچ نبینم ...
می خواهم خالی شوم از هر چه غیر توست ...
از این زمین پر هیاهو که درشب و روزش مردم روح و تن می سپارند ...
خدایا دلم تنگ آرامشی ژرف است، تو را می خوانم ...
دستم را بگیر و خاطر ابریم را به خورشید بسپار ...
و لحظه ای این جان بی قرار را به خویش نگذار ... یا ارحم راحمین ...

در لحظه شادی، پروردگارت را ستایش کن.
حمد و سپاس مخصوص اوست و هیچکس و هیچ چیز در مرتبه او شایسته ثنا نیست.
در لحظه سختی، فقط از خداوند کمک بخواه.
او بهترین فریادرس است و همیشه با تو و در کنار توست.
همانگونه که وقتی موسی(ع) را برای رهایی مردم از بردگی فرستاد، یا هنگامی که اسحاق، سرزمین موعود را به خاطر گرسنگی و قحطی ترک کرد به ایشان فرمود : من با شما هستم.
در لحظه گمراهی و حیرانی، فقط خدا را جستجو کن.
او هدایت گر به سوی نعمت هاست. راه درست را از او بخواه
چراکه تنها او از نهان و پیدا باخبر است.
در لحظه آرامش، معبود را مناجات کن.
او تنها اجابت کننده دعاهاست. برای همه دعا کن به خصوص برای کسانی که با تو مشکل دارند.
و در آخر، مثل من برای خواسته های خودت دعا کن، او همه را گوش می کند.
در لحظه ناامیدی، امیدت به خدا باشد.
او امید ناامیدان است و همیشه به یاد داشته باش که این نیز بگذرد.
در لحظه تنهایی، پروردگارت را صدا بزن.
او هیچ وقت بنده اش را تنها نمی گذارد. همین الان می توانی حضورش را در کنارت حس کنی. فقط کافی است صدایش بزنی. او تنها یار تنهائیهاست.
در لحظه نیاز، حاجت خود را تنها از درگاه خالق هستی طلب کن.
نتیجه طلب از خلق اگر روا شود منت است و اگر نه ذلت، در حالی که طلب از خالق برآورده شود نعمت است و اگر نه حکمت. و به خاطر داشته باش که او بی نیاز مطلق است.
در لحظه های دردناک، به خدا اعتماد کن.
او هرگز پشت تو را خالی نمی کند. برای هر دردی درمانی اندیشیده است.
در لحظه موفـقیت، از خدا فزونی ایمان بخواه.
و بدان که این مرحله پایان راه نیست بلکه آغازیست برای برداشتن گامهای بعدی. در هر قدم او را به یاد داشته باش و در هر مرحله بر ایمان خود بیفزای ...
در لحظه دلشکستگی، دلت را به خدا بده.
او بهترین مونس است، همیشه برای تو وقت دارد و هیچگاه دل تو را نمی شکند.
در لحظه عاشقی، خالق عشق را در نظر داشته باش.
باید از عشق زمینی به عشق آسمانی رسید.
در لحظه نگرانی و دلواپسی، از ذکرش غافل نشو.
یاد خدا آرام بخش دلـهاست. همه چیز در حیطه قدرت و کنترل اوست.
در لحظه پیروزی، از معبود، تواضع و فروتنی طلب کن.
از غرور بپرهیز که بزرگترین اشتباه است.
در لحظه شکست، مطمئن باش که خدا دست تو را گرفته.
و نمی گذارد که زمین بخوری مگر آنکه خودت دست او را رها کنی.
و باور داشته باش که هر شکستی باید مقدمه ای برای پیروزی باشد.
در لحظه ضعف و ناتوانی، از خالق مطلق توانایی بخواه.
هیچ چیز برای او غیر ممکن نیست.
در لحظه کار، به خدا تکیه کن.
او محکم ترین تکیه گاه و پشتیان است. هرکاری را با نام او شروع کن.
بکوش، پشتکار داشته باش، سپس همه چیز را به او واگذار کن.
خداوند فرمود : حرکت از تو برکت از من.
در لحظه تاریکی، با نور کلامش دلت را روشن کن.
و آن را مایه برکت و روشنایی زندگی خود قرار بده.
در لحظه پریشانی، به خدا پناه ببر که او امن ترین پناهگاه است.
توکلت فقط به خدا باشد و کارهایت را در پناه امن او و با امید انجام بده.
در لحظه دلتنگی، با معبود خود راز و نیاز کن.
او دانای اسرار نهان و محرم رازهاست.
و آخرین حرف ها :
همیشه و در هرحال پروردگار را با صدای آرام و با احترام بخوان.
او قدرت و ظرفیت انجام هر کاری رو داره.
توجه ات رو از خود و خلق برداشته و به وی معطوف کن.
خداوند تو رو عاشقانه و بدون هیچ قید و بندی دوست داره.
و هیچ چیز نمی تونه از شدت این عشق بکاهد.
او در لحظه های خواب و بیداری، اضطراب و آرامش، کار و تفریح و خلاصه در هر موقعیت و شرایطی مراقب تو و لطفش شامل حال توست.
به معبودت بیندیش، ایمانت رو محکم کن و از او آمرزش بخواه
همه چیز درست میشه... همه چیز... همه چیز...
حتی چیزهایی که عمریه آرزوشو داری ولی شاید باور نداری
قلبت رو خالی نگه دار و نگذار عاری از عشــق تسخیر شود
اگر هم روزی خواستی عشقی رو در قلبت جا بدی
سعی کن اون عشق متعلق به تنها یک نفر باشه
و بهش بگو که:
تو رو بیشتر از خودم و کمتر از خدا دوست دارم !
چون ...
به خدا "ایمان و اعتقاد" دارم و به تو "احتیاج و نیاز"
.
.
.
مرد را به عقلش نه به ثروتش
.
زن را به وفایش نه به جمالش
.
دوست را به محبتش نه به کلامش
.
عاشق را به صبرش نه به ادعایش
.
مال را به برکتش نه به مقدارش
.
خانه را به آرامشش نه به اندازه اش
.
اتومبیل را به کاراییش نه به مدلش
.
غذا را به کیفیتش نه به کمیتش
.
درس را به استادش نه به سختیش
.
دانشمند را به علمش نه به مدرکش
.
مدیر را به عمل کردش نه به جایگاهش
.
نویسنده را به باورهایش نه به تعداد کتابهایش
.
شخص را به انسانیتش نه به ظاهرش
.
دل را به پاکیش نه به صاحبش
.
جسم را به سلامتش نه به لاغریش
.
سخنان را به عمق معنایش نه به گوینده اش
.
.
.
در انتشار آنچه خوبیست و ردی از عشق در آن هست
آخرین نفر نباشید!
شاید اونجوری که باید قدرتو من ندونستم
حرفایی بود توی قلبم ، من نگفتم نتونستم
من به تو هــــــرگز نگفتم ، با تو بودن آرزومـــــــه
نقش اون چشمای معصوم ، لحظه لحظه روبرومــــه
نیومد روی زبونم که بگم بی تو چی هستم ؟
که بگم دیوونتم من ! زندگیمو به تو بستم
شاید اونجوری که باید قدرتو من ندونستم
حرفایی بود توی قلبم ، من نگفتم نتونستم
تو رو دیدم مثل آئینه ، توی تنهایی شکستی
من کلامی نمی گفتم که برام زندگی هستی !
نمی دونستی که چون گل ، توی قلب من شکفتی
چشم تو پر از گلایه ، اما هرگز نمی گفتی !
من به تو هــــــرگز نگفتم ، با تو بودن آرزومـــــــه
نقش اون چشمای معصوم ، لحظه لحظه روبرومــــه
شاید اونجوری که باید قدرتو من ندونستم
حرفایی بود توی قلبم ، من نگفتم نتونستم
چقدر خوبه برای تو نوشتن
تنهایی را
تنهایی ام را
سکوت را
شب را
رویای قشنگم را دوست دارم.
ولی تو را بیش تر از همه ی آنها دوست دارم.
خیال قشنگیست، اینکه هنوز دوستم داری!
شیرین است.
سبک می شوم.
آن موقع است که حس می کنم حالا اگر بخواهم کوهی را جابه جا کنم، می توانم.
چون تو دوستم داری!
جان می گیرم ، نیرو می گیرم،
واااای عجب نیروی سحرآمیزی!
انگار تمام دنیا را به من داده باشند،...نه! تمام عالم را.
تا تو مرا دوست بداری،
هستم خوب من
مهربونم
خدای من
هیچ وقت تنهام نذار