در حضور خار ها هم میشود یک یاس بود / در هیاهوی مترسک ها پر از احساس بود
میشود حتی بر ای دیدن پروانه ها / شیشه های مات یک متروکه را الماس بود
کاش میشد ، حرفی از کاش میشد هم نبود / هرچه بود احساس بود و عشق بود و یاس بود
در حضور خار ها هم میشود یک یاس بود / در هیاهوی مترسک ها پر از احساس بود
میشود حتی بر ای دیدن پروانه ها / شیشه های مات یک متروکه را الماس بود
کاش میشد ، حرفی از کاش میشد هم نبود / هرچه بود احساس بود و عشق بود و یاس بود
فقط از خدا می خواهم که هیچ کس اندازه من دوستت نداشته باشه
رفتی ولی اینو بدون هر جا باشی دوستت دارم
هنوز برای دیدنت به رویاهام پا میذارم
دل منو شکستی وقتی تنهام گذاشتی
کاش می دونستم که تو هیچ وقت دوستم نداشتی
دل منو شکستی اما یادت بمونه
که هیچ کسی مثل من قدرتو نیست بدونه
منو بگو دلم رو پاک به تو باخته بودم
نفهمیدم روی آب خونمو ساخته بودم
هزار حکمت آموختم که از آنها چهارتارو انتخاب کردم و از آن چهارتا هشت کلمه برگذیدم که جامع کلمات و حکمت است :
دو چیز را فراموش مکن :
خدا را.
مرگ را.
دو چیز را فراموش کن :
به کسی خوبی کردی.
کسی به تو بدی کرد.
و اما چهار چیز دیگر :
در مجلسی وارد شدی زبان نگهدار.
در خانه ای وارد شدی چشم نگهدار.
بر سفره ای وارد شدی شکم نگهدار.
به حریم دل وارد شدی عشق نگهدار.
در فصل تگرگ عاشقت میمانم / با ریزش برگ عاشقت میمانم
هر چند تبر به ریشه ام میکوبی / تا لحظه مرگ عاشقت میمانم
خودت رفتی ولی عشقت نرفته... من عاشق تر شدم هفته به هفته
دوست داشتن همیشه گـــفتن نیست گاه سکوت است و گاه نگــــــاه ... غـــــریبه ! این درد مشترک من و توست که گاهی نمی توانیم در چشمهای یکد یگــرنگــــاه کنی
بعضی دوستیها مثله قصه نوحه ، (بعضیا از ترس توفان میآن پیشت ) .
بعضی دوستیها مثله قصه ی ابراهیمه ( باید همه چیزتو قربانی کنی ) .
بعضی دوستیها مثله قصه مسیحه ( آخرش به صلیب میکشنت ).
اما بیشتره دوستیها مثله قصیه موساست ، ( یه کم که دور میشی یه گوساله جاتو میگیره) !
وقتی تصمیم می گیری بروی، باید این را هم بدانی که رفتن مساوی ست با تنها گام برداشتن، یعنی فقط خودتی و و خودت، پس حالا چه سی نفر را داشته باشی چه سه نفر... چه هیچ کسِ هیچ کس!!!
وقتی تصمیم می گیری بروی، باید این را هم بدانی که رفتن مساوی ست با تنها گام برداشتن، یعنی فقط خودتی و و خودت، پس حالا چه سی نفر را داشته باشی چه سه نفر... چه هیچ کسِ هیچ کس!!!
حق با تو بود
جدار آرزوهایم را می شکنم
همه را روانه می کنم
به سوی قلم و کاغذی که روزی باد خواهد برد
چونان اندیشه های واهی که تک به تک آنها را
به شوق بهار روی گلبرگهای گلهای کنار پنجره ات نگاشته بودم
و باد پرپر کرد و برد
همیشه حق با تو بود...
می دانم
دستم به خورشید نمی رسد
چشمانم هم که بیهوده
آسمان سرگردان را می پاید
راستش را بخواهی
حتی نمی دانم برای پایان کدام جمله باید
شکل علامت سوال بشوم
تا جوابم را بدهی!
گاهی فراموش می کنم
برای درک فاصله ی من
تا غرور این حروف
اتنظار زیادی از تو دارم!
امان از دزدان واژه
تقصیر من نیست
باور کن قحطی واژه شده است
مطمئنم اگر سهراب هم حالا اینجا بود
مرا چون علامت سوالی واژگون
کنار شعرش می گذاشت
اما تو همچنان ...
مهم نیست
دیگر کار از کار گذشته است
بعد از غروب نمناک نگاه من و تو
خورشید هم درد بی درمان گرفته است
آری حق با تو بود
دستم به خورشید نمی رسید!
چقدر نیازمندم که
سکوت طولانیم را گوش کنی!
عالم همه محوگل رخسارحسین است
ذرات جهان درعجب کار حسین است
دانی که چراخانه حق گشته سیه پوش
یعنی که خدای توعزادار حسین است
به نام خدا خالق انسان . به نام انسان خالق غم ها . به نام غم ها به وجود اورنده ی اشک ها . به نام اشک تسکین دهنده ی قلب ها . به نام قلب ها ایجاد گر عشق و به نام عشق زیباترین خطای انسان