قسمت نشد تا در کنار هم بمانیم
قسمت نشد تا در هوای هم بمیریم
تا سرنوشت ما جدایی را رقم زد
ای یار عاشق از جدایی ناگزیرم
قسمت نشد غمگین ترین آواز خود را در خلوت معصوم چشمانت بخوانم
فرصت نشد غمگین ترین آواز خود را در خلوت معصوم چشمانت بخوانم
صد سوز تنها مانده در سازم که یک شب
با گریه در چشمان گریانت بخوانم
آیینه ام چین خورده از رنگ جدایی
از تو سرودن یعنی فصل آشنایی
تو رفته ای تا صد بهار ارغوانی
بعد از تو دشت و خانه را در بر بگیرم
بعد از تو ای عاشقترین هر کوچه خواهم
همچون صدف از نام تو گوهر بگیرم
می آیی..عاشق میکنی
محو میشوی.
تافراموشت میکنم
دوباره می آیی
تازه می کنی خاطراتت را
ومحو میشوی...
به راستی که سراب از تو با ثبات تر است
دیروز که با تو وداع کردم در خود مردم.
دیروز که به آشیانه ات رفتی من تنهای تنها در کلبه خود ماندم.
دیروز که نگاه آخر را تبسم بخشیدیم من همانند کودکی گریستم.
دیروز که گریستم به خاطر تنهایی و فراق امروز بود.
زیبای من،دیروز نگاهت ، کلامت و لبخندت همگی به یاد ماندنی بود.
به یاد همگی آنها زنده ام و قلبم می تپد.
قلبی که محزون نبودن توست.
اما تا به کی؟
مگر دوست داشتن گناه است؟!
مگر عشق چیز دیگری جز حیات بخشیدن به قلبهاست؟!
مگر زندگی چیست؟!
یک سبد با بوسه از من دشت و صحرا مال تو
نسترن ،مریم ،همه گلهای زیبا مال تو
شهر در خواب ، آسمان آرام ،دل لبریز عشق
راستی شب را نگفتم مال من یا مال تو
من به کهنه خاطرات تلخ و شیرین دلخوشم
لحظه روشن و سرسبز فردا مال تو
عاشق عاشق تر
نبود در تار و پودش دیدی گفت عاشقه عاشق
@@@@@@@@ نبودش @@@@@@@@@@
امشب همه جا حرف از آسمون و مهتابه ، تموم خونه دیدار این خونه
فقط خوابه ، تو که رفتی هوای خونه تب داره ، داره از درو دیوارش غم
عشق تو می باره ، دارم می میرم از بس غصه خوردم ، بیا بر گرد تا ازعشقت
نمردم، همون که فکر نمی کردی نمونده پیشت، دیدی رفت ودل ما رو سوزوندش
حیات خونه دل می گه درخت ها همه خاموشن، به جای کفتر و گنجشک کلاغای
سیاه پوشن ، چراغ خونه خوابیده توی دنیای خاموشی ، دیگه ساعت رو
طاقچه شده کارش فراموشی ، شده کارش فراموشی ، دیگه بارون نمی
باره اگر چه ابر سیاه ، تو که نیستی توی این خونه ، دیگه آشفته
بازاریست ، تموم گل ها خشکیدن مثل خار بیابون ها ، دیگه از
رنگ و رو رفته ، کوچه و خیابون ها ،،، من گفتم و یارم گفت
گفتیم و سفر کردیم،از دشت شقایق ها،با عشق گذرکردیم
گفتم اگه من مردم ، چقدر به من وفاداری، عشقو
به فراموشی ،چند روزه تو می سپاری
گفتم که تو می دونی،سرخاک
تو می میرم ، ولی
تا لحظه مردن
نمی گیرم
دل از
تو
تو مرا می فهمی
من تو را می خواهم
و همین ساده ترین قصه یک انسان است
تو مرا می خوانی
من تو را ناب ترین شعر زمان می دانم
و تو هم می دانی
تا ابد در دل من می مانی
هرچه کردم نشدم از تو جدا، بدتر شد
گفته بودم بزنم قید تو را، بدتر شد
مثلا خواستم این بار موقر باشم
و به جای "تو" بگویم که "شما"، بدتر شد
آسمان وقت قرار من و تو ابری بود
تازه، با رفتن تو وضع هوا بدتر شد
چاره دارو و دوا نیست که حال بد من
بی تو با خوردن دارو و دوا بدتر شد
گفته بودی نزنم حرف دلم را به کسی
زده ام حرف دلم را به خدا، بدتر شد
روی فرش دل من جوهری از عشق تو ریخت
آمدم پاک کنم عشق تو را، بدتر شد