دلم می خواد یک چیزی رو بدون
دلم می خواد یک چیزی رو بدونی
دیگه نه عاشقم نه مهربون
اما می گم شبا ستاره ها تا میتونن دعات کنن
نورشونو بدرقه پاکی یه خنده هات کنن
تنها دلیل زندگیم با یه غمی دوست دارم
باتو بودن
بهار با تمام زیبایی اش
گل با تمامی بویایی اش
بلبل با گویایی اش
پروانه با پرواز تماشایی اش
رودخانه با حرکت رویایی اش
صحرا و سنگ ریزه هایش
کوه و کوهسار با چشمه هایش
دریا و تلاطمش
جنگل و عظمتش
سبزه و طراوتش
دنیا و آدم هایش
با تو بودن معنی می دهد
با تو معنی می دهد و بی تو هیچند.
نکند باز من عاشق شده ام؟
از روزی که تو اومدی هم غم هم اوج فروغ
چقدر میترسم که تو هم باشی فقط یه مشت دروغ
تو خوبی اما منه بد. عادت نکردم به خوشی
چه بد میشه اگه تو هم اونی که میگی نباشی
تو رو جون ستاره ها نایی ندارم بشکنم
اگه نمیخواهی بمونی بگو دلم رو بکنم
تو رو خدا جون گلها نخواه بره آب از سرم
اگه میخواهی بازی کنی بذار برم بذار برم
کاشکی و شاید و اگه بن بست خوبه آخر
کاشکی نشه شاید بشه اگه بگم شاید نره
چه آدمها که اومدن رفتن و ما موندیم و بس
سهم من از حادثه ها فقط عذاب خاطره هاست
تو رو جون ستاره ها نایی ندارم بشکنم
اگه نمی خوای بمونی بگو دلم رو بکنم
تو رو خدا جون گلها نخواه بره اب از سرم
اگه می خوای بازی کنی تو رو خدا بزار برم
لطفا به من عشق تعارف نکنید !
سیرم
من به تنهایی کنار ساحل قدم میزنم
به تنهایی به دیدن غروب میروم
به تنهایی تنها میمانم!
عشق را میسپارم به چشمان آزاد و نترس موش های صحرایی
من شکستم ، دیروز تکه تکه هایم را با دست جمع کردم ، دستم برید ! از فردا خودم را گچ میگیرم
شاید دیگر هرگز پرواز نکنم اما هرگز زمین نمیخورم
شاید نخندم اما گریه هم نمیکنم
شاید جاودانه نشوم ! اما آسوده میمیرم
فردا قلبم را از جا میکنم ، چالش میکنم زیر خروارها خاک نم کشیده ی کویر
شما هم میتوانید در مراسم تدفینش شرکت کنید
فقط لطفا قلبم را ندزدید
من عاشق نمیشوم
حتی به قیمت پوسیدن ...!
.
.
عشق، خود را به تو می بخشد و آنگاه عشق است که از در و دیوار فرو میریزد.عشق چیزیست که هر چه بیشتر آن را ببخشی، بیشتر به دست آوری
.
عاشقان حقیقی، امپراطوران عالم بخشش اند.آنها کاسه به دست نمیگیرند و محبت گدایی نمیکنند.آنها فقط دوست می دارند و دوست می دارند
هرچه بیشتر دوست بداری، خزانه قلبت سرشارتر و پرتر می شود.دوست داشتن، چنان استغنایی می آورد که تو را از شاه و وزیر فراغت می بخسد.عشق از خود مایه می گذارد و از خود می گیرد
.
تملک، کشنده استبه محض آنکه معشوق را مالک میشوی، معشوق را کشته ای.خیلی ها عشق شان را با دستان خود کشته اند
دستان بسیاری از آدم ها به خون عشق شان آغشته است
آن ها اکنون به سوگ عشق خویش نشسته اند
.
.
.
نمی توان مالک همسر شد، نمی توان مالک فرزند شد، نمی توان مالک دوست شد ، نمیتوان مالک استاد شد، نمیتوان مالک شاگرد شد، نمیتوان مالک مردم شد. هیچ چیز به اندازه حس مالکیت، دشمن عشق نیست
تنها غذای روح، عشق است.ممکن است صاحب همه ثروت های دنیا باشی اما عشق راتجربه نکرده باشی.در این صورت، گداترین آدم دنیا هستی؛ گدایی که زیر خروارها پول و ملک و ماشین و اعتبارهای پوشالی خفه شده است
.
لیزی ولاسکوئز دختری است که وزن کمی را داشته و میزان چربی بدنش تقریبا صفر است؛ اما به هیچ وجه دختر کم اشتهایی نیست.
این دختر 21 ساله از آستین تگزاس، باید هر 15 دقیقه غذا بخورد تا زنده بماند.
خانم ولاسکوئز از سندرم نادری رنج میبرد که به رغم اینکه روزی 60 وعده کوچک غذایی میخورد، باز هم به وزنش اضافه نمیشود و به همان اندازه باقی میماند.
این دانشجوی رشته ارتباطات به رغم اینکه روزانه 5 تا 8 هزار کالری غذا مصرف میکند، اما هیچگاه وزنش بیشتر از 25 کیلوگرم نشده است.
ولاسکوئز که 155 سانتی متر قد دارد میگوید: من مرتب خود را وزن میکنم و حتی نیم کیلو اضافه وزن من را بینهایت هیجان زده میکند. مجبور هستم برای حفظ انرژی خود هر 15 تا 20 دقیقه یک بار غذا بخورم.
وی گفت: چیپس، شیرینی، شکلات، تکههای کوچک پیتزا، مرغ، کیک، بستنی، پاستا و میوه وعدههای غذایی من در طول روز را تشکیل میدهند و زمانی که مردم گمان میکنند بیاشتها هستم، خیلی عصبانی میشوم.
وی که چهار هفته زودتر از زمان مقرر متولد شده بود، وزن بسیار کمی داشت.
ریتا مادر 45 ساله خانم ولاسکوئز که در کلیسا کار میکند، میگوید: پزشکان به ما گفتند که خودشان نیز نمیدانند او چگونه زنده مانده است.
در ابتدا گمان میشد وی مبتلا به سندرم «دی بارسی» است، اما وقتی بعدها مشخص شد هیچ مشکلی در یادگیری ندارد، این فرضیه نیز رد شد.
وضعیت خاص خانم ولاسکوئز باعث جلب توجه پزشکان بسیاری در سراسر دنیا شده و وی هماکنون موضوع یک پروژه تحقیقاتی توسط پروفسور «آبهیمانیو گارگ» از دانشکده پزشکی دالاس است.
پروفسور گارگ و تیم او معتقدند که بیماری وی سندرم پروگروید نئوناتال (NPS) است که باعث تسریع کهولت و از دست دادن چربی صورت و اندام میشود.
وی گفت: من چند نفری را میشناسم که با مشکلاتی مانند لیزی روبهرو هستند، اما مسأله او کاملا متفاوت است. ما نمیتوانیم پیشبینی کنیم که وی در آینده چه وضعیتی خواهد داشت؛ چرا که جامعه پزشکی هیچ تجربه و سابقهای در این زمینه ندارد.
خانم ولاسکوئز در حال نوشتن کتابی در مورد زندگی خود است که احتمالا در سپتامبر آینده منتشر خواهد شد.
مارادونا از شورت و تی شرت تا کت و شلوار
10 سالگی مارادونا؛ وقتی در آن زمان از وی پرسیدند که آرزویت چیست وی گفت که قهرمانی با تیم ملی آرژانتین در جام جهانی!
مارادونا از همان نوجوانی به تیم بوکاجونیورز علاقه داشت
مارادونا جام جهانی جوانان را با تیم ملی کشورش فتح کرده است
مارادونا باز هم در لباس تیم بوکاجونیورز آرژانتین
زیکو ستاره برزیلی در کنار مارادونا در جام جهانی 1982
دیدار تیم های برزیل و آرژانتین در جام جهانی 1982
جام جهانی 1986؛ آرژانتین - انگلستان و دست خدا!
مارادونا با درخشش در جام جهانی 1986 یک تنه آرژانتین را به قهرمانی رساند
جام جهانی 1990 ؛ دیدار آرژانتین - برزیل ؛ لحظه پاس مارادونا به کانیگیا، این دیدار با نتیجه 1 بر 0 به سود یاران دیگو به پایان رسید
اشک های دیگو مارادونا پس از شکست در فینال جام جهانی 1990 در مقابل آلمان
سالهای آخر بازی مارادونا در بوکاجونیورز تیم محبوبش
مارادونا در حال بوسیدن دست فیدل کاسترو رهبر کوبا!
مارادونا بسیار به چه گوارا علاقه مند است
مارادونا و رونالدینیو دو ستاره نسل های مختلف فوتبال دنیا
مارادونا و تایسون(قهرمان بوکس جهان)
مارادونا و اضافه وزنش در دوران دوری از فوتبال
مارادونا از مخالفان سیاست های بوش(رییس جمهور سابق آمریکا) بود
مارادونا و تیم ملی آرژانتین با مسی هم موفق نشدند قهرمان جام جهانی شوند
مارادونا شور و شوق را به تیم ملی آرژانتین هدیه کرده بود ولی...
حضور مارادونا بر روی نیمکت آرژانتین سوژه را برای عکاسان فراهم کرده بود
شکست 4 بر صفر مقابل آلمان برای مارادونا وداع تلخی با جام جهانی 2010 آفریقای جنوبی برای وی بود
شراب خواستم...
گفت : " ممنوع است "
آغوش خواستم...
گفت : " ممنوع است"
بوسه خواستم...
گفت : " ممنوع است "
نگاه خواستم...
گفت: " ممنوع است "
نفس خواستم...
گفت : " ممنوع است "
...
حالا از پس آن همه سال دیکتاتوری عاشقانه ،
با یک بطری پر از گلاب ،
آمده بر سر خاکم و به آغوش می کشد با هر چه بوسه ،
سنگ سرد مزارم را
و
چه ناسزاوار
عکسی را که بر مزارم به یادگار مانده ،
نگاه می کند و در حسرت نفس های از دست رفته ،
به آرامی اشک می ریزد .
...
تمام تمنای من اما
سر برآوردن از این گور است
تا بگویم هنوز بیدارم...
سر از این عشق بر نمی دارم
شوهری خوب، پدری عالی اما برقکاری بد!
یادبودی از سوی پسران (بجز ریکاردو که هیچ پولی نپرداخته)
اینک در آغوش پروردگاری. خدایا مواظب کیف پولت باش!
دوست دارم بر شبم مهمان شوی بر کویر تشنه چون باران شوی دوست دارم تا شب و روزم شوی نغمه ی این ساز پر سوزم شوی دوست دارم خانه ای سازم ز نور نام تو بر سردرش زیبا ز دور دوست دارم چهره ات خندان کنم گریه های خویش را پنهان کنم دوست دارم بال پروازم شوی لحظه ی پایان و آغازم شوی دوست دارم ناله ی دل سر دهم یا به روی شانه هایت سر نهم دوست دارم لحظه را ویران کنم غم ، میان سینه ام زندان کنم دوست دارم تا ابد یادت کنم با صدایی خسته فریادت کنم دوست دارم با تو باشم هر زمان گر تو باشی،من نبارم بی امان سپیده امیرعسگری |
پشت سر هر معشوق ، خدا ایستاده است
پشت سر هر آنچه که دوستش می داری
و تو برای این که معشوقت را از دست ندهی
بهتر است بالاتر را نگاه نکنی
زیرا ممکن است چشمت به خدا بیفتد
و او آنقدر بزرگ است
که هر چیز پیش او کوچک جلوه می کند
پشت سر هر معشوق ، خدا ایستاده است
اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولی
اگر عشقت گذراست و تفنن و تفریح
خدا چندان کاری به کارَت ندارد
اجازه می دهد که عاشقی کنی
تماشایت می کند و می گذارد که شادمان باشی . . .
اما هر چه که در عشق ثابت قدم تر شوی
خدا با تو سختگیرتر می شود
هر قدر که در عاشقی عمیق تر شوی و پاکبازتر
و هر اندازه که عشقت ناب تر شود و زیباتر
بیشتر باید از خدا بترسی
زیرا خدا از عشق های پاک و عمیق و ناب و زیبا نمی گذرد
مگر آنکه آن را به نام خودش تمام کند
پشت سر هرمعشوقی ، خدا ایستاده است
و هر گامی که تو در عشق برمی داری
خدا هم گامی در غیرت برمی دارد
تو عاشق تر می شوی و خدا غیورتر
و آنگاه که گمان می کنی معشوق چه دست یافتنی است
و وصل چه ممکن و عشق چه آسان
خدا وارد کار می شود و خیالت را درهم می ریزد
و معشوقت را درهم می کوبد
معشوقت ، هر کس که باشد
و هر جا که باشد و هر قدر که باشد
خدا هرگز نمی گذارد میان تو و او ، چیزی فاصله بیندازد
معشوقت می شکند و تو ناامید می شوی
و نمی دانی که ناامیدی زیباترین نتیجه عشق است
ناامیدی ازاینجا و آنجا
ناامیدی از این کس و آن کس
ناامیدی از این چیز و آن چیز
تو ناامید می شوی و گمان می کنی
که عشق بیهوده ترین کارهاست
و برآنی که شکست خورده ای
و خیال می کنی که آن همه شور و آن همه ذوق
و آن همه عشق را تلف کرده ای
اما خوب که نگاه کنی
می بینی حتی قطره ای از عشقت
حتی قطره ای هم هدر نرفته است
خدا همه را جمع کرده و همه را برای خویش برداشته
و به حساب خود گذاشته است
خدا به تو می گوید:
مگر نمی دانستی
که پشت سر هر معشوق خدا ایستاده است؟
تو برای من بود که این همه راه آمده ای
و برای من بود که این همه رنج برده ای
و برای من بود که اینهمه عشق ورزیده ای
پس به پاس این ؛
قلبت را و روحت را و دنیایت را وسعت می بخشم
و از بی نیازی نصیبی به تو می دهم.
و این ثروتی است که هیچ کس ندارد
تا به تو ارزانی اش کند
فردا اما تو باز عاشق می شوی
تا عمیق تر شوی و وسیع تر و بزرگ تر و ناامیدتر
تا بی نیازتر شوی و به او نزدیکتر
راستی :
اما چه زیباست
و چه باشکوه و چه شورانگیز
از عشق باید سخن گفت ، همیشه از عشق سخن باید گفت
« عشق » در لحظه پدید می آید ، و « دوست داشتن » در امتداد زمان ،این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است .
عشق معیار ها را در هم می ریزد . دوست داشتن بر پایه ی معیار ها بنا می شود ، عشق ناگهانی و ناخواسته شعله می کشد ، دوست داشتن از شناختن و خواستن سرچشمه می گیرد ، عشق قانون نمی شناسد ، دوست داشتن اوج احترام به مجموعه ای از قوانین عاطفی است
عشق فوران می کند چون آتشفشان و شرّه می کند چون آبشاری عظیم ، دوست داشتن جاری می شود چون رودخانه ای به بستری با شیب نرم
عشق ویران کردن خویش است ، دوست داشتن ساختنی عظیم
عشق دقّ الباب می کند ، مودّب نیست ، حرف شنو نیست ، درس خوانده نیست.
درویش نیست ، حسابگر نیست ، سر به زیر نیست ، مطیع نیست ...
عشق ، دیوار را باور نمی کند ، کوه را باور نمی کند ، گرداب را باور نمی کند ، زخم دهان باز کرده را باور نمی کند ، مرگ را باور نمی کند ...
عشق در وهله ی پیدایی دوست داشتن را نفی می کند ، نادیده می گیرد ، پس می زند ، سر می کند و می گذرد ، دوست داشتن نیز ، ناگزیر ، در امتداد زمان ، عشق را دور می کند ، به آسمان می فرستد و چون خاطره ای حرام ، رشته ی نگهبانی به آن می گمارد ، عشق ِسحر است ، دوست داشتن باطل السحِر .
عشق و دوست داشتن در پی هم می آیند ، اما هرگز در یک خانه منزل نمی کنند .
عشق انقلاب است ، دوست داشتن اصلاح ، میان عشق و دوست داشتن هیچ نقطه ی مشترکی نیست از دوست داشتن به عشق می توان رسید و از عشق به دوست داشتن اما به هر حال این حرکت ، از خود به خود نیست ، از نوعی به نوعی است از خمیده ای به خمیده ای ...
و فاصله ای است ابدی میان عشق و دوست داشتن ، که برای پیمودن این فاصله ، یا باید پرید ، یا باید فروچکید .
..وقتی که قهری با من..
آسمون ستاره هاشو نمیخواد ماه واسه حرمت چشات دیگه در نمی یاد
چشم من اشکاشو جاری میکنه دل میره کنج سینه شب تا صبح گریه و زاری میکنه
آسمون هیچی بجز ابرای دلگیر نداره واسه دفن دل من تو بی کسی غم برام تابوت میاره
درا روی خنده ها بسته میشن چشام از دیدن خونه ی دلم بی تو باز خسته میشن.
همه ستاره ها تو آسمون شهاب میشن انگاری تو سینه ام قلبو به آتیش میکشن.
من دیگه از زندگی دل می برم هر چی که بلا باشه میاد سرم.
دل من خنده رو از یاد می بره هیچ جای دنیا واسم جا نداره بی تو دل همیشه یک دربه دره
شب و روز گریه و هق هق میکنم طاقت دوری تو هیچ وقت ندارم وقتی قهری عزیزم دق می کنم
غصه ها منو تا مردن می برن.
انگاری خدا منو دوست نداره وقتی که قهری بامن...
تو مگه بهم نگفته بودی که به عشق من اسیری
زنده هستی به امیدی که یه روز برام بمیری
من مگه نگفته بودم که تو این دنیا غریبم
جز تو هیچ کسی نمونده تو یکی نده فریبم
تو مگه بهم نگفته بودی سایه سایه پا به پامی
هر جای دنیا که باشم من نباشم تو باهامی
من همونم که چه آسون چشمامو به تو فروختم
لحظه لحظه با تو خندیدم و از اشک تو سوختم