-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 تیر 1392 12:19
کوچک که بودم تمام دنیا در دست های پدرم بود ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 تیر 1392 11:29
سرم را کـه تکیـه می دهم بـه سینـه ی ِ مـردانـه اَت همـه کوه هاکــم می آورند وآغوش امن توست که بهـانـه ایی می شــوَد بـرای ِهزاربـاره پیــدا شـدن در حریمت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 خرداد 1392 13:07
مــــن از چشــــم هــــای تــــو چیــــزی نمی خــــواهم جــــز گــــاهــــی ...نگــــاهــــــــی..
-
تولدت مبارک
شنبه 14 اردیبهشت 1392 19:37
میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که میتوان با آن به رنج های زندگی هم دل بست و در میان این روزها شتابزده عاشقانه تر زیست . میلاد تو معراج دستهای من است وقتی که عاشقانه تولدت را شکر میگویم صدای بهم خوردن بال معصوم فرشته ها می آید، انگار آمدن تو نزدیکست . لمس بودنت مبارک نگاهت را قاب میگیرم در پس آن لبخند که به من شور و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 فروردین 1392 01:05
نمیبینم زیبایی های دنیا را آنگاه که تویی زیبایی های دنیایم! نمیشنوم صدایی را آنگاه که صدای مهربانت در گوشم زمزمه میشود و مرا آرام میکند! آن عشقی که میگویند تو نیستی ، تو معنایی بالاتر از عشق داری و برای من تنها یک عشقی! ... از نگاه تو رسیدم به آسمانها ، آن برق چشمانت ستاره ای بود که هر شب به آن خیره میشدم! باارزش تر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 فروردین 1392 17:56
تکیه بده ...! اما… به شانه هایی که اگر خوابت برد، سرت را زمین نگذارد...!
-
ایـن دیـوانگیـست ...
دوشنبه 2 بهمن 1391 18:09
که از همه گلهای رُز تنها بخاطر اینکه خار یکی از آنها در دستمان فرو رفته است متنفر باشیم که همه رویاهای خود را تنها بخاطر اینکه یکی از آنها به حقیقت نپیوسته است رها کنیم این دیوانگیست ... که امید خود را به همه چیز از دست بدهیم بخاطر اینکه در زندگی با شکست مواجه شده ایم که از تلاش و کوشش دست بکشیم بخاطر اینکه یکی از...
-
جدایی:)
یکشنبه 17 دی 1391 19:30
ایـــــسـتـــگــاه تــــــنــــــهــایـــی در حسرت لحظه ای آرامشم ، همچنان اشک از چشمانم میریزد و در انتظار طلوعی دوباره ام همه چیز برایم مثل هم است ، طلوع برایم همرنگ غروب است ، گونه هایم پر از اشک شده و عین خیالم نیست ، عادت کرده ام دیگر…. عادت کرده ام از همنیشینی با غمها ، کسی دلسوز من نیست قلبم رنگ تنهایی به خودش...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 دی 1391 13:15
دریا را دیدم دل تو یادم آمد. چشمه را دیدم چشم تو یادم آمد. خورشید را دیدم پیشانی تو یادم آمد. قوس و قزح را دیدم خنده های تو یادم آمد. خودم را دیدم عشق تو یادم آمد. یادت را در دل قاب سبز خاطراتم به دیوار دلم آویختم تا هرگز بیرون نرود.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 آبان 1391 18:21
آرامشی که این روزها دارم را ، مدیون انتظاراتی هستم که دیگر از کسی ندارم!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 مهر 1391 17:23
بـه خـــودم قــول می دهــم کـه فـ ـ ـ ـرامـ ـ ـوشـ ـ ـت کـــنم وقـــتی صـــبــح می شـــــود تــو را کـه نـه… ولــــــی قـ ـ ـ ـ ـولم را فـــــــرامـــوش می کـــــــنم...!
-
میترسم ........
پنجشنبه 27 مهر 1391 23:53
میترسم از آن که ... روزی ، جایی من و تو خیلی دور از هم، شب و روز در آغوش یک غریبه ، بی قرار هم باشیم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 مهر 1391 18:19
این خط این نشان دلت برای هیچ کس به اندازه من تنگ نخواهد شد برای نگاه کردنم برای بوسیدنم برای خندیدنم برای تمام لحظه هایی که آمدی و شعر من شدی روزی که نیستم دلت برای همه اینها تنگ خواهد شد.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 مهر 1391 20:00
وقـتـی حـس میکـنم جآیــی در ایــن کرِه ی خآڪـی تــو نفس میکــشــی و مـن از هــمآטּ نفـس هآیتـــ ،،، نفس میکشم ! تـو بــآش !!! هـوآیتـــ ! بـویـتـ ! برآی زِنده ماندنم ڪـآفـــی است
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 مهر 1391 20:00
از جنس کدام نور بودی ستاره من؟ که جسارت با تو بودن در من جنبید؟ و من چه عاشقانه به رویت لبخند زدم …و تو چه مهربانانه لبخندم را پاسخ گفتی و این شد… عاشقانه ی آرام “من و تو
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 مهر 1391 20:43
دلم میخواد وقتی بعد یه مدت که پیداش میشه صاف توو چشماش نگاه کنم بگم برو همون گوری که بودی اما نمیشه هیچوقت نمیشه تا نگام میکنه دلم میخواد بغلش کنم و به احمقانه ترین شکل دوباره میبخشمش.....!
-
بی حد و مرز دوستت دارم . . .
شنبه 15 مهر 1391 13:38
این بار مینویسمت… ” تو ” را میان اصطحکاک مداد و کاغذ گیر خواهم انداخت شاید اینگونه بشود تو را ” تجربه ” کرد…!!! برای تویی که قلبت پـاک است… برای تو می نویسم…….. برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست… برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــق توست… برای تویی که احساسم از آن وجود نازنین توست… برای تویی که تمام هستی ام در عشق...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 مهر 1391 20:30
وقتی خیالتــــــــــــ با مــــــــــــن استــــــــــــ.... ترافیکــــــ ـــ ـــ قشنگتریـــــــن مکث عالـــــــــــم اســـــــــت... ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 مهر 1391 20:29
خُـوب نـِگـاه کـטּ،مـی بـیـنـــے . . .؟؟ لَـعـنَـتـے. . .! ایـטּ ویـرانـکــَـده آثـار بـاستـانـےْ نـیـسـت؛ . . . "مَنــمــ". . .!!! ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 مهر 1391 22:09
مـَــن .. طَعـــم شیرین یافتن را در طَعم تلــخ از دَستــــ ـــ ـ دادن یافتــَـم و در این میان سَهم من تنهـــــا یک یادَتـــ ـــ ـ به خیر ساده بود ..
-
ایستاده ام تنها
جمعه 7 مهر 1391 01:13
ایستاده ام…. تنها…. پشت میله های خاطرات دیروزاین جا …. انگشت هایم را می شمارم یک. دو.. سه… ودست های تو در هم فرو رفته اند تو …. غزل را مشت مشت به حراج گذاشتی که مهربانی ات را ثابت کنی ولی…. ولی نفهمیدی که من آن سوی خیابان انتظارت را می کشم تو بی وقفه فریاد کشیدی… ومن …. دیگر آزارت نمی دهم زین پس…. قصه هایم را برای هیچ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 شهریور 1391 23:51
دلم می خواهد نامت را صدا کنم ! یک طور دیگر! جوری که هیچ کس صدایت نکرده باشد ! یک طور که هیچ کس را صدا نکرده باشم ! دلم می خواهد نامت را صدا کنم ! یک طور که دلت قرص شود که من هستم یک طور که دلم قرص شود که با بودن من ، تو هم هستی . . . !
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 شهریور 1391 22:46
تو را با دیگری دیدم که بی من شادمان بودی گمانم بود بی احساسی و تو بیش از آن بودی رها کردی مرا رفتی ، شکستن بود تقدیرم تمام فکر من هستی ، به فکر دیگران بودی
-
صدای قلبم
چهارشنبه 22 شهریور 1391 22:11
آه که چقدر سخت است تمام حرفهایت را با کسی که دنیای توست، کسی که بهانه ای برای اشکهایت، بهانه ای برای خنده هایت، زنده ماندن، گاهی برای آرزوی مرگ کردن باشد را روی یک برگه کاغذ در گوشه تنهایی در پس اتاقی تاریک بنویسی برایش بگویی که چقدر از دوریش اشک میریزی او میداند که دنیای من است او میداند که از عمق وجودم میخواهمش خدای...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 شهریور 1391 12:36
دارند مرا از زمین می کشند بیرون از آغوش ِ تو چیزی بگو ببین جز من تویی که مانده ای بگو جای تو، من مُرده ام .. دستم را بگیر قرار گذاشته بودم حالا که خانه دارد می ریزد در آغوش ِ تو فرو بریزم ..
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 شهریور 1391 12:35
میخواهمتــــــــــــــــــــ… ولــــی… دوری… خیلی خیلی دور نه دستم به دستانـــــــت میرسد نه چشمانم به نگاهتــــــــــــــــــ
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 شهریور 1391 12:34
وقتی مرا بغــــــــل میکنی چنان جاذبه ی آغوشـــــت به جاذبه زمین غلبـــــه میکند که روحم به پــــرواز در می آید…
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 شهریور 1391 12:34
بیزارم از این خواب ها که هر شب مرا به آغوش تو می آورد و… صبح ها با اشک از تو جدایم میکند…
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 شهریور 1391 12:33
زندگی در من موج می زند من در زندگی دست و پا این جا خبری از مرگ نیست !
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 شهریور 1391 12:33
از فردا برایم چیزی نگو من نمی گویم : فردا روز دیگریست فقط میگویم تو روز دیگری هستی تو . . . فردایی . . . همان که باید به خاطرش زنده بمانم . . .