دیروز که با تو وداع کردم در خود مردم.
دیروز که به آشیانه ات رفتی من تنهای تنها در کلبه خود ماندم.
دیروز که نگاه آخر را تبسم بخشیدیم من همانند کودکی گریستم.
دیروز که گریستم به خاطر تنهایی و فراق امروز بود.
زیبای من،دیروز نگاهت ، کلامت و لبخندت همگی به یاد ماندنی بود.
به یاد همگی آنها زنده ام و قلبم می تپد.
قلبی که محزون نبودن توست.
اما تا به کی؟
مگر دوست داشتن گناه است؟!
مگر عشق چیز دیگری جز حیات بخشیدن به قلبهاست؟!
مگر زندگی چیست؟!
یک سبد با بوسه از من دشت و صحرا مال تو
نسترن ،مریم ،همه گلهای زیبا مال تو
شهر در خواب ، آسمان آرام ،دل لبریز عشق
راستی شب را نگفتم مال من یا مال تو
من به کهنه خاطرات تلخ و شیرین دلخوشم
لحظه روشن و سرسبز فردا مال تو