تو به من خیره شدی
تو که با نگاهت در شعر من سوختی
از طپش تنهایی سکوتم بر تو خیره شدم
آن زمان که تو را از بر خواندم
در ذهنت تیره شدم
به شکل خاکستری شعرهایم در نگاهت پاک شدم
در نفسهایت حذف شدم
من که در هر ثانیه با تو ثبت شدم
اکنون در بادم
مثل شعله ای در باد بی یادم
من تو را از بر خواندم
من که در شعرم تو را همدرد خواندم
در نگاهت ردپایی از نفرت درک کردم
در گرمای تنت لذت هوس را لمس کردم
در حضور دردم حضورت را حس نکردم
همین لحظه بود که تو را از شعرم حذف کردم
لحظه ای رسیده است
از نوع حسرت ها
فرصتی ازفاصله ها
زمانی به شکل خاطره ها
به دیروز خیره می شوی
تکرارش می کنی
این تکرار ترس از فرداهاست
ترس از خاطره هاست
دیروز را از بر کن
فردا را پر پر کن
که فردایی نخواهیم دید
که فرداها همه بی بنیادند
سلام عزیز
مرسیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
بسیار زیبا
هم شعر مشیری زیبا
و هم این همه لطف شما
راستی اگه اجازه بدین می خوام این نظرتون رو (شعر مشیری ) رو بزارم تو پست هام
اشکالی نداره؟
ببینم شما تو یه روز چند تا مطلب اپ میکنید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ماشاالله
سلام خوبین؟
خواهش میکنم.
نه عزیزم نه تنها اشکالی نداره خوشحالم میشم.
شانسی چندبار اپ کردم
قربان شما
فعلا