دلم مثل دلت خونه شقایقچشام دریای بارونه شقایق
مثل مردن میمونه دل بریدن
ولی دل بستن آسونه شقایق
شقایق درد من یکی دو تا نیست
آخه درد من از بیگانه ها نیست
کسی خشکیده خون من رو دستاش
که حتی یک نفس از من جدا نیست
شقایق وای شقایق گل همیشه عاشق
شقایق اینجا من خیلی غریبم
آخه اینجا کسی عاشق نمیشه
عزای عشق غصه اش جنس کوهه
دل ویرون من از جنس شیشه
شقایق آخرین عاشق تو بودی
تو مردی و پس از تو عاشقی مرد
تو رو آخر سراب و عشق و حسرت
ته گلخونه های بی کسی برد
شقایق وای شقایق گل همیشه عاشق
دویدیم و دویدیم و دویدیم
به شبهای پر از قصه رسیدیم
گره زد سرنوشتامونو تقدیر
ولی ما عاقبت از هم بریدیم
شقایق جای تو دشت خدا بود
نه تو گلدون نه توی قصه ها بود
حالا از تو فقط این مونده باقی
که سالار تمومه عاشقایی
شقایق وای شقایق گل همیشه عاشق
در بخشیدن خطای دیگران مانند شب باش
در فروتنی مانند زمین باش
در مهر و دوستی مانند خورشید باش
هنگام خشم و غضب مانند کوه باش
در سخاوت و کمک به دیگران مانند رود باش
در هماهنگی و کنار آمدن با دیگران مانند دریا باش
خودت باش همانگونه که مینمایی
پس از تعمق در این هفت پند به این کلمات یک بار دیگر دقت کن :
شب ، زمین ، خورشید ، کوه ، رود ، دریا و انسان
زیباترین خلقت های آفریدگار
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطرهای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا ته کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
چون در خانه ببستم
دگر از پای نشستم
گوییا زلزله آمد
گوییا خانه فرو ریخت به سر من
بی تو من نیز در این شهر غریبم
بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی
پر نگیرد دگر از مرغک پر بسته نوایی
تو همه بود و نبودی
تو همه شعرو سرودی
چه گریزی از من
که ز کویت نگریزم
گر بمیرم زغم دل
به تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدایی
نتوانم ٬نتوانم
بی تو من زنده نمانم
پی طوفان زده دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چنان می گذری
غافل از اندوه درونم . .
خدایا!ه
من توفیق تلاش در شکست، صبر در نومیدی
رفتن بی همراه ، جهاد بی سلاح
کار بی پاداش ، فداکاری در سکوت
دین بی دنیا ، مذهب بی عوام
عظمت بی نام ، خدمت بی نان
ایمان بی ریا ، خوبی بی نمود
گستاخی بی خامی ، مناعت بی غرور
عشق بی هوس ، تنهایی در انبوه
و دوست داشتن بدون آن که دوست بداند روزی کن.
من میتوانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشتهخو یا شیطان صفت باشم ،
من می توانم تو را دوست داشته یا ازتو متنفر باشم،
من میتوانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم،
چرا که من یک انسانم، و اینها صفات انسانى است.
و تو هم به یاد داشته باش:من نباید چیزى باشم که تو میخواهى ، من را خودم از خودم ساختهام،
تو را دیگرى باید برایت بسازد و تو هم به یاد داشته باش
منى که من از خود ساختهام، آمال من است،
تویى که تو از من می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند.
لیاقت انسانها کیفیت زندگى را تعیین میکند نه آرزوهایشان
و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو میخواهى
و تو هم میتوانى انتخاب کنى که من را میخواهى یا نه
ولى نمیتوانى انتخاب کنى که از من چه میخواهى.
میتوانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم، و من هم.
میتوانى از من متنفر باشى بىهیچ دلیلى و من هم ،
چرا که ما هر دو انسانیم.
این جهان مملو از انسانهاست ،
پس این جهان میتواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد.
تو نمیتوانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمی صادر کنی و من هم،
قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است.
دوستانم مرا همین گونه پیدا می کنند و میستایند،
حسودان از من متنفرند ولى باز میستایند،
دشمنانم کمر به نابودیم بستهاند و همچنان میستایندم،
چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت،
نه حسودى و نه دشمنى و نه حتی رقیبى،
من قابل ستایشم، و تو هم......
یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد
به خاطر بیاورى که آنهایى که هر روز میبینى و مراوده میکنى
همه انسان هستند و داراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت،
اما همگى جایزالخطا.
اگر انسانها را از پشت نقابهاى متفاوتشان شناختى،
نامت را انسانى باهوش بگذار
این جشنها برای من «آقا» نمیشود
شب با چراغ عاریه، فردا نمیشود
خورشیدی و نگاه مرا میکنی سفید
میخواستم ببینمت؛ امّا نمیشود
شمشیرتان کجاست؟ بزن گردن مرا
وقتی که کور شد گرهی، وا نمیشود
یوسف! به شهر بیهنران وجه خویش را
عرضه مکن؛ که هیچ تقاضا نمیشود
اینجا، همه مناند؛ منِ بیخیالِ تو
اینجا کسی برای شما، ما نمیشود
آقا! جسارت است؛ ولی زودتر بیا
این کارها به صبر و مدارا نمیشود
تا چند فرسخی خودم، ایستادهام
تا مرز یأس، تا به عدم، تا «نمیشود»
میپرسم از خودم: غزلی گفتهای؛ ولی
با این همه ردیف، چرا با «نمیشود»؟
ای تمام آرزویم
غم تو شد آبرویم
آقا درد دل زیاده
از کجا برات بگویم؟
تویی اوج مهربونی
ای همای آسمونی
من به دنبال تو هستم
که شاید بدی نشونی
ای همای آسمونی
تویی اوج مهربونی
من به دنبال تو هستم
که شاید بدی نشونی
من با تو ترانه ساختم
ندیده دل به تو باختم
تو رو بعضی وقتا دیدم
اما افسوس نشناختم
ای گل باغ بهارم
ای همه دار و ندارم
آرزومه وقت مردن
سر رو شونه هات بذارم
عاشقی بی کس و کارم
غم ندارم تو رو دارم
باشه منتظر می مونم
بیایی سر مزارم
دیگه بسه این جدایی
کی میشه آقا بیایی؟
با نوای دل میخونم
مهدی زهرا کجایی؟
تویی آرزوی زهرا
شبنم وضوی زهرا
بیا آقا بسه دوری
مرهم بازوی زهرا
آقا جون تو رو ندیدم
فقط از چشات شنیدم
اما با این همه دوری
ندیده تو رو خریدم
آقا جون بذار ببینم
چون که من فقط شنیدم
دیگه خسته شدم از بس
عکس جمکران خریدم
آقا جون بذار ببینم
چون که من فقط شنیدم
دیگه خسته شدم از بس
عکس شش گوشه خریدم
من با تو ترانه ساختم
ندیده دل به تو باختم
تو رو بعضی وقتا دیدم
اما افسوس نشناختم
ای تمام آرزویم
غم تو شد آبرویم
آقا درد دل زیاده
از کجا برات بگویم؟
ای گل باغ بهارم
ای همه دار و ندارم
آرزومه وقت مردن
سر رو شونه هات بذارم
عاشقی بی کس و کارم
غم ندارم تو رو دارم
باشه منتظر می مونم
بیایی سر مزارم
دیگه بسه این جدایی
کی میشه آقا بیایی؟
با نوای دل میخونم
مهدی زهرا کجایی؟
سلسله موی دوست
حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست
فارغ از این ماجراست
اللهم عجل لولیک الفرج
گل نرگسم به آن یاس سپید قسمت می دهم، دیگر بیا ...
ای قیامت زمین
رستاخیز آخرین خاک
پشت شکیبمان شکسته است
قامت صبرمان به سمت تاریک خمیدن خزیده است
تا کی؟ تا چند؟ تا کجا تاب آوریم روزگار بی آفتاب را؟...
دریچه ای به سمت سحر بگشا
به یک جرعه آفتاب مهمانمان کن ...
به دمی حیاتمان بخش و این همه دیر پایی شب را مپسند
الّلهمّ عجّل لولیّک الفرج و العافیة و النّصر بالحقّ محمّد و آل محمّد
بابی انت و امّی و نفسی یا مولای یا صاحب الزّمان
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی / پیشش اگر از ما شکایت کرده باشی
حتی اگر بی آنکه مشتاقان بدانند / یک شب نمازی را امامت کرده باشی
یا در لباس ناشناسی در شب قدر / از خود حدیثی را روایت کرده باشی
پس مرمکهای نگاه ما عقیم ا ند / تو حاضری بی آنکه غیبت کرده باشی . . .
.
.
.
خداوندا رسان از ما سلامش / به گوش ما رسان یارب کلامش
بسوز سینه ى مجروح زهرا / نما تعجیل در امر قیامش . . .
(عید شما مبارک)
نمی خوام بگم دوستم داشته باش چون می دونم دوستم نداری
نمی خوام بگم عاشقتم چون می دونم عاشق یکی دیگه ای
نمی خوام بگم برای من باش چون می دونم سهم یکی دیگه ای
نمی خوام بگم با من حرف بزن چون می دونم با من حرفی واسه گفتن نداری
فقط میگم ...منو ببخش...منو ببخش چون عاشقت شدم
نمی بخشمت ....بخاطر تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی
بخاطر تمام غمهایی که بر صورتم نشاندی
نمی بخشمت.... بخاطر دلی که برایم شکستی
بخاطر احساسی که برایم پرپر کردی .
نمی بخشمت .... بخاطر زخمی که بر وجودم نشاندی.
بخاطر نمکی که بر زخمم گذاردی
.
الا یا حضرت باران
دلم گرفته است
آتش شده ام یک پارچه
بی قراری به جانم زده ساقه های نورس امیدم سوخته است
شرجی هجوم می آورد به دستگیره ها
در را که باز می کنی
موجی از خاک حمله می کنند به داخل
تنها مانده ام
سردم است میان این همه گرما
تو نیستی
که حرارت نوازشت را بررگ های یخ زده دستم بکشی
اشک در شیارهای صورتم خشکیده است
فقط چند قطره نم نم کافی است فقط چند قطره
تا شاداب خویش را بیابم دوباره
الا یا حضرت باران
تابستانی به این درجه
عمق نیازمان به تورا معلوم کرده است
بی آب نمی توان زیست بی باران
پشت کوه
لابه لای ابرها
هرکجا هستی
دریاب
قحطی مرگ می اورد
و تویی که مایه حیات خواهی شد
به گندم ها
به زیتون های به بار ننشسته
به غنچه های در خواب گل
چه بگویم
ناامیدشان نمی توانم کرد
خدا ریزش تورا برای رویش جوانه ها خواسته است
زیبایی خلقت از توست
تو نباشی
بساط گل و گیاه برچیده خواهد شد
دبیر انگلیسی: عشق تنها کلمه ای است که ed نمی گیرد و به گذشته باز نمی گردد
دبیر ادبیات: عشق آن نیرویی است بین دو انسان. مثل لیلی و مجنون
دبیر تاریخ: عشق تنها قراردادی است که از کشورهای دیگر وارد نمی شود
دبیر دینی: عشق نیرویی الهی و خدادادی است
دبیر ریاضی: عشق رابطه ی دو انسان است و رابطه ی دو انسان مانند رابطه ی سینوس و کسینوس است
دبیر جغرافی: تیرهای عشق از بلندایی به بلندی قله ی آلپ بر قلب وارد می شود
دبیر زمین شناسی: عشق تنها فسیلی است که اثرش هیچگاه از بین نمی رود
دبیر ورزش: عشق تنها توپی است که اوت نمی شود
دبیر فیزیک: عشق همانند نیروی کشش آهن رباست که قلب انسان ها را به سمت خود می کشد
دبیر شیمی: عشق تنها بازی است که بر روی قلب اثر می گذارد و آتشی که از این طریق بر قلب وارد می شود از اسید سوزناکتر است
دبیر هندسه: عشق همانند هاله ای از نور دایره ی قلب انسان را فرا می گیرد
دبیر علوم: میکروب عشق از راه چشم وارد می شود
اما ...عشق آلوچه نیست که بهش نمک بزنیدختر همسایه نیست که بهش چشمک بزنیغذا نیست که بهش ناخنک بزنیرفیق نیست که بهش کلک بزنییادت باشه که عشق مقدسه...باید صادق باشی تا عشق واقعی رو با تمام وجودت دریابی
تو را دوست دارم
و وقتی تو نیستی غمگینم
و به آسمان آبی بالای سرت
و اخترانی که تو را میبینند رشک میبرم
تو را دوست دارم
وآنچه میکنی درنظرم بی همتا جلوه می کند
و بارها در تنهایی از خود پرسیده ام
چرا آنهائیکه که دوستشان دارم بیشتر شبیه تو هستند
تو را دوست دارم
اما هنگامی که نیستی از هر صدایی بیزارم
حتی اگرصدای آنانی باشد که دوستشان دارم
زیرا صدای آنها طنین آهنگین صدایت را در گوشم می شکند
می دانم که دوستت دارم
اما افسوس که دیگران دل ساده ام را کمتر باور می کنند
و چه بسا به هنگام گذر می بینم به من میخندند
زیرا آشکارا می نگرند نگاهم بشه دنبال توست
فرشتهها گوش به رنگ صدای توأند!
زمین و زمان، سرشار از انتظاری دلنشیناند!
آسمانیان لحظهای نگاه از خاک بر نمیدارند.
پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم ، تبسّم بر لب، لحظه موعود را به شوق ایستاده و امیرمومنان علی علیهالسلام ، لحظه شمار در آغوش فشردن توست!
مدینه دوباره محور توجّه است. هر لحظه که میگذرد، التهاب بیشتر میشود و انتظار، شیرینتر! و ناگهان...
پیامبر صلی اللهعلیهوآلهوسلم قنداقه نور دیدهاش را در آغوش گرفته و نگاه از ماه رخسارش بر نمیدارد! برازنده نام این طفل چیست؟
جبرئیل خواهد آمد! باید منتظر بود؛ منتظر اراده خداوند.
و حسین علیهالسلام انتخاب مخصوص پروردگار است.
مدینه، برای مبارکباد آمده است؛ اجازه ورود میخواهد. تمام ساکنان ملکوت هم برای عرض تهنیت، اجازه حضور در زمین را یافتند.
فرشتگان مدام بین زمین و آسمان در رفت و آمدند. به یُمن حضور حسین علیهالسلام ، درهای رحمت خداوند گشوده میشود! وجود حسین علیهالسلام معجزه میکند! آخر حسین علیهالسلام ، فقط دارالشفای خاکیان نیست؛ طبیب افلاکیان هم هست.
سلام بر حسین علیهالسلام ، برگزیده خداوند در زمین!
سلام بر خلاصه خلقت!
سلام بر او که با حضورش، آینده زمین، روشنتر رقم میخورد!
سلام بر زینت بخش شانههای رسول صلی اللهعلیهوآلهوسلم !
هنوز در گوش تاریخ میپیچد، طنین صدای روح بخش پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم که میفرمود: حسین علیهالسلام از من است و من از حسینم!
ای آفتاب ِ هستی بخش شیعه! ای «چراغ هدایت» وای «کشتی نجات»! خوش آمدی.
درود بر تو، که معلم عشقی و مفسر راز خون.