گفتم شاید ندیدنت از خاطرم دورت کنه
دیدم ندیدنت فقط میتونه که کورم کنه
میتونه که کورم کنه
گفتم صداتو نشنوم شاید که از یادم بری
دیدم تو گوشام جز صدات نیستش صدای دیگری
نیستش صدای دیگری
ندیدنو نشنیدنت عشقت را از دلم نبرد
فقط دونستم بی تو دل پر پر شدو گم شدو مرد
بعد از تو باغ لحظه هام حتی یه غنچه گل نداد
همش میگفتم با خودم
نکنه بمیروم و نیاد
امروزا محتاج توام من نمیگم دلم میگه
فردا اگه مردم نیا چه فایده نوش دارو دیگه
بگو آیا دمی به یاد من سر می کنی یا نه ؟
تو هم یادی زپرواز کبوتر می کنی یا نه ؟
دل من تشنه و خواهان یک جرعه نگاه توست ،
مرا در شهر چشمانت شناور می کنی یا نه ؟
هزاران بار گفتم دوستت دارم عزیز دل ،
بگو احساس قلبم را تو باور می کنی یا نه ؟
تمام شعر های من برای توست ،
غزلهای مرا آیا تو از بر می کنی یا نه ؟
آری دمی غافل نبودم از خیال خاطرت ،
تو هم آیا به یاد من دمی سر می کنی یا نه ؟
نوشتم نام زیبای تو را بر صفحه قلبم ،
تو آیا اسم من را ثبت دفتر می کنی یا نه ؟
و حرف آخر من این که شبهای سیاهم را ،
به مهتاب نگاه خود منور می کنی یا نه ؟
رفتنت آغاز ویرانیست.
حرفش را نزن
ابتدای یک پریشانیست
حرفش را نزن
گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو ٫
چشمهایم بی توبارانیست.
حرفش را نزن
دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا ٫
دل شکستن کارآسانیست.
حرفش را نزن
دوست داری که دیگر بر نگردم پیش تو
با اینکه طولانیست.
حرفش را نزن
تو می خواهی که روزی عهدمان را بشکنی ٫
این شکستن نامسلمانیست .
حرفش را نزن
حرف رفتن میزنی وقتی که محتاج توام٫
رفتنت آغازویرانیست.
حرفش را نزن
The best cosmetic for lips is truth
زیباترین آرایش برای لبان شما راستگویی
for voice is prayer
برای صدای شما دعا به درگاه خداوند
for eyes is pity
برای چشمان شما رحم و شفقت
for hands is charity
برای دستان شما بخشش
for heart is love
برای قلب شما عشق
and for life is friendship
و برای زندگی شما دوستی هاست
می روم شاید فراموشت کنم ... با فراموشی هم آغوشت کنم
می روم از رفتن من شاد باش ... از عذاب دیدنم آزادباش
گر چه تو تنها تر از ما می روی ... آرزو دارم ولی عاشق شوی
آرزو دارم بفهــــــمی درد را ... تلخی بر خوردهای سرد را
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونان که بایدند
نه باید ها…
مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخند های لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم:
باشد برای روز مبادا!
اما
در صفحههای تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست ...
از من مخواه از قفس بدرآیم
وقتی هنوز دل مطمئنی نیست،
اعتمادی هم نیست
.
بگذار همچنان در پیله خود بمانم؛
وقتی یار همدلی نیست،
بگذار بالها بسته بماند ...
شاید بتوانیم از عشق به عنوان قدیمیترین مفهوم بشری یاد کنیم و حتی ممکن است گاهی در حیوانات نیز رفتارهایی ببینیم که بشود آنها را عشق تلقی کرد.
عشق از آن واژههایی است که ابهامات زیادی دارد و تعاریف بسیاری از آن کردهاند. یکی از مباحثی که با عشق مطرح میشود، بحث دوست داشتن است و برخی این دو را یکی میدانند، ولی به نظر میرسد که عشق چیزی فراتر و بیشتر از دوست داشتن باشد، چرا که ما خیلیها را دوست داریم اما عاشق آنها نیستیم و خیلیها هم هستند که نسبت به آنها کشش داریم ولی لزوما آنها را دوست نداریم و وقتی نیستند برای ما مهم نیست. به همین دلایل میتوانیم بگوییم بین دوست داشتن و عشق تفاوت وجود دارد.
ادامه مطلب ... “در زمانهای گذشته، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند، خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند؛ بسیاری هم غرولند می کردندکه این چه شهری است که نظم ندارد؛ حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و … با وجود این هیچکس تخته سنگ را از وسط بر نمی داشت.نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود ، نزدیک سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد. ناگهان کیسه ای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود. کیسه را باز کرد و داخل آن سکه های طلا و یک یادداشت پیدا کرد. پادشاه در آن یادداشت نوشته بود :” هر سد و مانعی می تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد.”
وقتی مشکلت را به همسایه می گوئی ، بخشی از دلت را برایش می گشائی . اگر او روح بزرگی داشته باشد از تو تشکر میکند و اگر روح کوچکی داشته باشد تو را حقیر می شمارد .
حیوانات جنگل یکی از روزها دور هم جمع شدند تا مدرسه ای درست کنند
خرگوش , پرنده , سنجاب و مارماهی شورای آموزشی مدرسه را تشکیل دادند
خرگوش اصرار داشت که دویدن جزء برنامه درسی باشد.
پرنده معتقد بود که باید پرواز نیز گنجانده شود
آموخته ام که با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید ولی احترام نه، می توان کتاب خرید ولی دانش نه، دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره می توان قلب خرید، ولی عشق را نه.
آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی
آموخته ام ... که مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است
آموخته ام ... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت
آموخته ام ... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم
آموخته ام ... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم
آموخته ام ... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او، و قلبی است برای فهمیدن وی
آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است
آموخته ام ... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند
آموخته ام ... که پول شخصیت نمی خرد
آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند
آموخته ام ... که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم
آموخته ام ... که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد
آموخته ام ... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد، نه زمان
آموخته ام ... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد
آموخته ام ... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم
آموخته ام ... که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم
آموخته ام ... که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد
آموخته ام ... که آرزویم این است که قبل از مرگ مادرم یکبار به او بیشتر بگویم دوستش دارم
آموخته ام ... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد
در 15 سالگی آموختم که مادران از همه بهتر میدانند، و گاهی اوقات پدران هم.
در 20 سالگی یاد گرفتم که کار خلاف فایدهای ندارد، حتی اگر با مهارت انجام شود.
در 25 سالگی دانستم که یک نوزاد، مادر را از داشتن یک روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یک شب هشت ساعته، محروم میکند.
در 30 سالگی پی بردم که قدرت، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن.
در 35 سالگی متوجه شدم که آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد؛ بلکه چیزی است که خود میسازد.
در 40 سالگی آموختم که رمز خوشبخت زیستن، در آن نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم؛ بلکه در این است که کاری را که انجام میدهیم دوست داشته باشیم.
در 45 سالگی یاد گرفتم که 10 درصد از زندگی چیزهایی است که برای انسان اتفاق میافتد و 90 درصد آن است که چگونه نسبت به آن واکنش نشان میدهند.
در 50 سالگی پی بردم که کتاب بهترین دوست انسان و پیروی کورکورانه بدترین دشمن وی است.
در 55 سالگی پی بردم که تصمیمات کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب.
در 60 سالگی متوجه شدم که بدون عشق میتوان ایثار کرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید.
در 65 سالگی آموختم که انسان برای لذت بردن از عمری دراز، باید بعد از خوردن آنچه لازم است، آنچه را نیز که میل دارد بخورد.
در 70 سالگی یاد گرفتم که زندگی مساله در اختیار داشتن کارتهای خوب نیست؛ بلکه خوب بازی کردن با کارتهای بد است.
در 75 سالگی دانستم که انسان تا وقتی فکر میکند نارس است، به رشد وکمال خود ادامه میدهد و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده است، دچار آفت میشود.
در 80 سالگی پی بردم که دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است.
در 85 سالگی دریافتم که همانا زندگی زیباست.
There are moments in life when you miss someone
گاهی در زندگی دلتان به قدری برا ی کسی تنگ می شود
So much that you just want to pick them from
که می خواهید او را از روهایتان بیرون بیاورید
Your dreams and hug them for real
و آرزوهای خود را در آغوش بگیرید
When the door of happiness closes, another opens
وقتی درشادی بسته می شود ،در دیگری باز می شود
But often times we look so long at the
ولی معمولا آنقدر به در بسته شده خیره می مانیم
Closed door that we don’t see the one which has been opened for us
که دری را که برایمان باز شده نمی بینیم
Don’t go for looks; they can deceive
به دنبال ظواهر نرو ؛ شاید فریب بخوری
Don’t go for wealth ; even that fades away
به دنبال ثروت نرو ؛ این ماندنی نیست
Go for someone who makes you smile
به دنبال کسی باش که بر لبانت لبخند بنشاند
Because it takes only a smile to
چون فقط لبخند می تواند
Make a dark day seem bright
شب سیاه را نورانی کند
Find the one that makes your heart smile
کسی را پیدا کن که دلت را بخنداند
Dream what you want to dream
هر چه می خواهی آرزو کن
Because you have only one life
چون فقط یک بار زندگی می کنی
And one chance to do all the things
و فقط یک شانس داری
You want to do
برای انجام آنچه می خواهی
The happiest of people do not necessarily
شادترین مردم لزوما
Have the best of everything
بهترین چیزها را ندارند
The just make the most of
بلکه بهترین استفاده را می کنند
Everything that comes along their way
از هر چه سر راهشان قرار می گیرد
The brightest future will always be based on a forgotten past
همیشه بهترین آینده بر پایه گذشته ای فراموش شده بنا می شود
You can ‘t go forward in life until
نمی توانی در زندگی پیشرفت کنی
You let go of your past failures and heartaches
اگر غم ها و اشتباهات گذشته را رها نکنی
Do not count the years count the memories
سال ها را نشمار؛ خاطرات را بشمار
خدایا فقط تو را می خواهم.....باور کرده ام که فقط تویی سنگ صبور حرف هایم
می ترسم از اینکه بگم دوسش دارم...اون نمی دونه که با دل من چه کرده...نمی دونه که دلی رو اسیر خودش کرده
هنوز در باورم نیست که دل به اون دادم و اون شده همه هستی ام
روز های اول آشنایی را بیاد میاورم آمدنش زیبا بود ...آنقدر زیبا حرف می زد که به راحتی دل به او باختم و او شد اولین عشقم در زندگی
بارالها گویی تو تمام زیبایی های عالم را در چهره و کلام او نهاده بودی
واین گونه مرا اسیر او کردی و دل کندن از او شد برایم محال و داشتنش بزرگترین ارزویم در زندگی
حالا که عاشقش شدم تو بگو چه کنم که تنهایم نگذارد....خدایا امشب به تو می گویم چون تو تنها مونس تنهایی هایم هستی..
چگونه بگویم بدون او می میرم....او رفته و در باورم نیست نبودنش...
خود خوب می دانم او مرا کودکی فرض کرد که نمی داند عشق چیست و برای عاشقی حرمتی قائل نمی باشد
مرا به بازی گرفت یا شاید....نمی دانم.....دگر هیچ نمی دانی.. اعتراف می کنم نفسم به بودن او وابسته است
بعد رفتن او دگر این نفس را هم نمی خواهم....حال تو بگو چه کنم ؟
.
.
.