عزیز

وقتی حتی پیشمی دلم برات تنگ میشه

عزیز

وقتی حتی پیشمی دلم برات تنگ میشه

تست سلامت روحی و روانی


به ده سوال زیر پاسخ دهید تا دریابید که چه اندازه با احساسات و عواطف خود در ارتباط هستید 

سپس امتیازات خود را جمع کرده و نتیجه حاصل را مشاهده نمایید … 

 

ادامه مطلب ...

دیره دیر

 

 آیینه پرسید که چرا دیر کرده است؟

 نکند دل دیگری او را اسیر کرده است؟

 خندیدم و گفتم او فقط اسیر من است

 تنها دقایقی چند تاخیر کرده است

 گفتم امروز هوا سرد است

 شاید موعد قرار تغییر کرده است!

 خندید به سادگیم آیینه و گفت:

 احساس پاک ، تو را زنجیر کرده است

 گفتم از عشق من چنین سخن مگوی

 گفت: خوابی سال ها دیر کرده است

 در آیینه به خود نگاه می کنم

 آه ! عشق تو عجیب مرا پیر کرده است

 راست گفت آیینه که منتظر نباش

 او برای همیشه دیر کرده است

دور و بس نزدیک

گاه کوچکم میبینی و گاه بزرگ...

                                           نه کوچکم و نه بزرگ .

                                                                            خودت هستی که دور می شوی و نزدیک

انسانها مانند دو نیمه سیب هستند که در جهان هستی پراکنده شده اند،

 

 پس انسان موفق کسی است که بتواند در طول سفر با پیدا کردن نیمه گمشده خود،

 

 وجودش رامانند سیبی کامل، زیبا نماید.

(افلاطون)

زندگی

زندگی خوردن و خوابیدن نیست،

 

 انتظار و هوس و دیدن ونادیدن نیست،

 زندگی چون گل سرخیست پر از خوار و پر از عطرو پراز برگ لطیف،

یادمان باشد اگر گل چیدیم عطر و برگ و گل و خوار همه همسایه دیوار به دیوار همند.

 دکتر شریعتی

آرزوهای بزرگ برای شما از زیان ویکتور هوگو :)

اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،
و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.



برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،
از جمله دوستان بد و ناپایدار،
برخی نادوست، و برخی دوستدار
که دست کم یکی در میانشان
بی تردید مورد اعتمادت باشد.



و چون زندگی بدین گونه است،
برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،
نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،
که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد،
تا که زیاده به خودت غرّه نشوی.



و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی
نه خیلی غیرضروری،
تا در لحظات سخت
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا نگهدارد.


همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی
نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند
چون این کارِ ساده ای است،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند
و با کاربردِ درست صبوری ات برای دیگران نمونه شوی.


و امیدوام اگر جوان که هستی
خیلی به تعجیل، رسیده نشوی
و اگر رسیده ای، به جوان نمائی اصرار نورزی
و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی
چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد
و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.



امیدوارم سگی را نوازش کنی
به پرنده ای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی
وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می دهد.
چرا که به این طریق
احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان.



امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی
هرچند خُرد بوده باشد
و با روئیدنش همراه شوی
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.



بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی
زیرا در عمل به آن نیازمندی
و برای اینکه سالی یک بار
پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: این مالِ من است.
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است!

 

و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی
و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی
که اگر فردا خسته باشید، یا پس فردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.



اگر همه ی اینها که گفتم فراهم شد
دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم!

دوست دارم

تو را چون موج دریا دوست دارم

توراچون عطر گلها دوست دارم

بخند ای غنچه ی گلزار هستی

که من خندیدنت را دوست دارم

سختهههههههههههههههههههههه

این دیگه بار آخره دارم باهات حرف میزنم
خداحافظ نا مهربون میخوام ازت دل بکنم
سخته ولی من میتونم سخته ولی من میتونم
این جمله رو اینقدر میگم تا که فراموشت کنم ا

عشف و دیوانگی

زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود؛.

فضیلت ها و تباهی ها در همه جا شناور بودند.

آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند.

روزی همه فضابل و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه.

ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم؛.

مثلا" قایم باشک؛ همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا"

فریاد زد من چشم می گذارم من چشم می گذارم.

و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی برود همه قبول

کردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد.

دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع کرد به

شمردن ....یک...دو...سه...چهار...همه رفتند تا جایی پنهان شوند؛

لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد؛

خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد؛

اصالت در میان ابرها مخفی گشت؛

هوس به مرکز زمین رفت؛

دروغ گفت زیر سنگی می روم اما به ته دریا رفت؛

طمع داخل کیسه ای که دوخته بود مخفی شد.

و دیوانگی مشغول شمردن بود. هفتاد و نه...هشتاد...هشتاد و یک...

همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود و نمیتوانست

تصمیم بگیرد. و جای تعجب هم نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است.

در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید.

نود و ینج ...نود و شش...نود و هفت... هنگامیکه دیوانگی به صد

رسید, عشق پرید و در بوته گل رز پنهان شد.

دیوانگی فریاد زد دارم میام دارم میام.

اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود؛ زیرا تنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی

پنهان شود و لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود.

دروغ ته چاه؛ هوس در مرکز زمین؛ یکی یکی همه را پیدا کرد جز عشق.

او از یافتن عشق ناامید شده بود.

حسادت در گوشهایش زمزمه کرد؛ تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او

پشت بوته گل رز است.

دیوانگی شاخه چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان زیاد

ان را در بوته گل رز فرو کرد. و دوباره، تا با صدای ناله ای متوقف

شد . عشق از پشت بوته بیرون آمد با دستهایش صورت خود را پوشانده

بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد.

شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند.

او کور شده بود.

دیوانگی گفت « من چه کردم؛ من چه کردم؛ چگونه می تواتم تو را درمانکنم.»

عشق یاسخ داد: تو نمی توانی مرا درمان کنی، اما اگر می خواهی کاری بکنی؛ راهنمای من شو.»

و اینگونه شد که از آن روز به بعد عشق کور است

و دیوانگی همواره در کنار اوست.

زبان عشق

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست

تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم

 پاسخم گو به نگاهی  که زبان من و توست

روزگاری شد کس مرد ره عشق ندید

حالیه چشم جهانی نگران من توست

دلتنگم به خدا

هنوزم در پی اونم

که اشکامو روی گونم

با اون دستای پر مهرش کنه پاکو بگه جونم

بگه جونم...

نکن گریه منم اینجام

بزار دستاتو تو دستام

تو احساس منو میخواهی منم ای وای تو رو میخوام...

نکات مهم و کلیدی برای جوانان در آستانه ازدواج

۱۰محور مهم در گفت‌وگوهای پیش از ازدواج

ادامه مطلب ...

شریعتی

شادی را هدیه کن به کسانی که آن را از تو گرفتند،
عشق بورز به آنها که دلت را شکستند،
دعا کن برای آنها که نفرینت کردند،
درخت باش بر غم تبرها،
بهار شو و بخند که خدا هنوز آن بالا با ماست...
 
 
خدایا قشنگترین و زیباترین و بی دغدغه ترین عشق تویی.چون میدونم اگه بهت بگم دوست دارم سر سنگین نمیشی و بر عکس بیشتر بهم توجه میکنی.میدونم اگه بهت بگم برات می میرم جفا نمی کنی و دنبال یه عشق دیگه ای نمی گردی و تازه بیشتر بهم نزدیک میشی.خدایا میدونی خیلی دوست دارم ؟
 
 
روزی شخصی در حال نماز خواندن در راهی بود و مجنون بدون این که متوجه شود از بین سجاده اش عبور کرد. مرد نمازش را قطع کرد و داد زد: "هی!!! چرا بین من و خدایم فاصله انداختی؟" مجنون به خود آمد و گفت: "من که عاشق لیلی هستم تورا ندیدم، تو که عاشق خدای لیلی هستی چگونه مرا دیدی؟
 
 
وقتی تنها شدی بدون که خدا همه رو بیرون کرده ، تا خودت باشی و خودش
 
روزی دروغ به حقیقت گفت : میل داری با هم شنا کنیم ؟ حقیقت ساده لوح پذیرفت و گول او را خورد. آن دو با هم به کنار ساحل رفتند . حقیقت لباسش را در آورد . دروغ حیله گر فوراً لباسهای او را پوشید . از آن روز به بعد همیشه حقیقت عریان و زشت است و دروغ در لباس حقیقت زیبا و فریبنده
 
 
برای رسیدن به تو همیشه دستهایم را بلند می کردم اما شاید فراموش کرده بودم که تو نیز با دستهای من بلند می شوی و همیشه و هرجا در کنارمی . دوستت دارم چون برای با تو بودن نیاز به هیچ تزویر و ریایی نیست .
 
از انسانها غمی به دل نگیر؛ زیرا خود نیز غمگین اند؛
با آنکه تنهایند ولی از خود میگریزند زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود شک دارند؛ پس دوستشان بدار اگر چه دوستت نداشته باشند . . .
 
دوست داشتن کسانی که دوستمان میدارند کار بزرگی نیست، مهم آن است آنهایی را که ما را دوست ندارند، دوست بداریم ...
 
 
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم
چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم
که از خاک گلویم، سوتکی سازد،
گلویم سوتکی باشد،
به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی
دم خویش را بر گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدین سان بشکند در من
سکوت مرگبارم را
(دکتر علی شریعتی)

عشق و دوست داشتن از نگاه دکتر شریعتی

                

عشق یک جوشش کور است
 و پیوندی از سر نابینایی،
دوست داشتن پیوندی خودآگاه واز روی بصیرت روشن و زلال.


 
عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است،
دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج میگیرد.
 
عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست، و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر میگذارد
دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی میکند.
 
عشق طوفانی ومتلاطم است،
دوست داشتن آرام و استوار و پروقار وسرشاراز نجابت.
 
عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی “فهمیدن و اندیشیدن “نیست،
دوست داشتن ،دراوج،از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن رااززمین میکند و باخود به قله ی بلند اشراق میبرد.
 
عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند،
دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند و می یابد.
 
عشق یک فریب بزرگ و قوی است ،
دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق.
 
عشق در دریا غرق شدن است،
دوست داشتن در دریا شنا کردن.
 
عشق بینایی را میگیرد،
دوست داشتن بینایی میدهد.
 
عشق خشن است و شدید و ناپایدار،
دوست داشتن لطیف است و نرم و پایدار.
 
عشق همواره با شک آلوده است،
دوست داشتن سرا پا یقین است و شک ناپذیر.
 
ازعشق هرچه بیشتر نوشیم سیراب تر میشویم،
از دوست داشتن هرچه بیشتر ،تشنه تر.
 
عشق نیرویی است در عاشق ،که او را به معشوق میکشاند،
دوست داشتن جاذبه ای در دوست ، که دوست را به دوست می برد.
 
عشق تملک معشوق است،
دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست.
 
عشق معشوق را مجهول و گمنام می خواهد تا در انحصار او بماند،
دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز میخواهد ومیخواهد که همه ی دل ها آنچه را او از دوست
در خود دارد ،داشته باشند.
 
در عشق رقیب منفور است،
 در دوست داشتن است که: “هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند” که حسد شاخصه ی عشق است
عشق معشوق را طعمه ی خویش میبیند و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید و اگر ربود با هردو دشمنی می ورزد و معشوق نیز منفور میگردد
 
دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است ، یک ابدیت بی مرز است و از جنس این عالم نیست.”

خدا...صدامو میشنوی...؟

                            

 

 

 

 

تا هروقت تو بگی صبر میکنم...

خدا...

اخلاق

 
روزی از دانشمندی ریاضیدان  نظرش را درباره زن و مرد  پرسیدند...جواب داد
 
اگر زن یا مرد دارای ( اخلاق) باشند پس مساوی هستند با عدد یک =1
 اگر دارای (زیبایی) هم باشند پس یک صفر جلوی عدد یک میگذاریم =10
اگر (پول) هم داشته باشند دوتا صفر جلوی عدد یک میگذاریم =100
اگر دارای (اصل و نصب) هم باشند پس سه تا صفر  جلوی عدد یک میگذاریم =1000
                                        
ولی اگر زمانی عدد یک رفت (اخلاق) چیزی به جز صفر باقی نمی ماند و صفر هم به تنهایی هیچ نیست
پس ان انسان هیچ ارزشی نخواهد داشت
=
=
=
=
=
=

نتیجه : اگر اخلاق نباشد  انسان خدای ثروت و اصل و نسب و زیبایی هم باشد هیچ نیست
 
 

 

مرا در اغوش گیر

مرا در اغوش گیر مرا در اغوش گیر ای دریای بیکران مرا در اغوش گیر

 بگذار تا در تو ارام بگیرم

 بگذار تکه های قلب شکسته ام را با سنگلاخ زخمی پیوند دهم

 و با دو پای کوچکم

 به سوی ان لحظه شتابم  ان لحظه که امواج مرا به دست اسمانها می سپارند

 ان لحظه که جسم سرد و بی روح من

 همچون ماهیان کوچک شناور خواهد بود پلک های پرخونم را ارام بر هم می نهم

 انگاه که شریان های احساساتم مسدود می شوند

 و من همچون زورقی در دل امواج رها مرادراغوش گیر

عشق

عشق دوست داشتن وبه هم رسیدن نیست.

عشق یعنی دوست داشتن وهیچوقت به هم

 

MultiHoster
نرسیدن