عزیز

وقتی حتی پیشمی دلم برات تنگ میشه

عزیز

وقتی حتی پیشمی دلم برات تنگ میشه

خدا رو شکر که هستی

قهر بودیم، در حال نماز خوندن بود ...
نمازش که تموم شد، هنوز پشت به اون ورنشسته بودم
کتاب شعرشو برداشت و با یه لحنِ دلنشین شروع کرد به خوندن!
ولی من باز باهاش قهر بودم ...!!!

کتاب و گذاشت کنار، بهم نگاه کرد و گفت :
" غزل تمام، نمازش تمام، دنیا مات، سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد "
باز هم بهش نگاه نکردم ...

این بار پرسید : عاشقمی؟!
سکوت کردم ...
گفت: " عاشقم گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز ... بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم می کند! "

دوباره با لبخند پرسید: عاشقمی، مگه نه؟!
گفتم : نـــــــه
گفت : " لبت نه گوید و پیداست می گوید دلت آری ... که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری!

زدم زیرِ خنده ... و رو بروش نشستم ...
دیگه نتونستم بهش نگم وجودش چقدر آرامش بخشه ...

بهش نگاه کردم و از ته دل گفتم :
  ♡❤ خدا رو شکر که هستی ♡❤
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد